کد خبر: ۱۲۶۱
تاریخ انتشار: ۲۴ مرداد ۱۳۹۴ - ۱۱:۲۹

سرتان به کار خودتان باشد!

دانته سورلا مدیر عامل سازمان تکنولوژیکی ریدار زمانی که از ماشین پیاده شد تا...
سرتان به کار خودتان باشد!

دانته سورلا مدير عامل سازمان تکنولوژيکي ريدار زماني که از ماشين پياده شد تا به طرف محل برگزاري کنفرانس برود، جمعيت معترضی را ديد که پلاکارد در دست سر و صدا مي کردند.
روی پلاکاردها عباراتي شبيه اينکه «سرتان به کار خودتان باشد» ديده مي شد.

دانته با خودش فکر کرد که ما چگونه به اينجا رسيديم؟ به عنوان مدير عامل يک شرکت تکنولوژيکي دانته هميشه درگير مسائل خصوصي و غيرخصوصي با مشتريان بوده است. سازمان ريدار يکي از پنج توليدکننده عمده تگ هاي RFID بود. اين تگ ها به مشتريان ريدار که عمدتا توليدکنندگان و فروشندگان بودند، اجازه مي داد که خطوط توزيعشان را مديريت کنند.

ولي امروز مردم عامي بيش از پيش نگران مسائل خصوصي شان شده بودند و به همين دليل هم سازمان هايي مانند ريدار را به عنوان دشمن مي شناختند. دانته دليل اين موضوع را درک مي کرد. تکنولوژي هاي مکان يابي مانند RFID زندگي مردم را بيش از پيش شفاف مي کرد و در معرض نمايش قرار مي داد.

اين تکنولوژي ها نقاط قوتي هم داشتند. مشتريان ريدار هميشه کالاهايي که مشتريانشان بيشتر از هر چيز ديگري مي خواستند را موجود داشتند. کارت هاي وفاداري و خريد هاي آنلاين همه زندگي مردم را راحت تر مي کردند. بعد از کنفرانس امروز صبح که خودش بايد ارائه مي داد، مي توانست بقيه روز را به ديدن گيشه ساير همکاران و رقبا بگذراند و همکاري هاي جديدي را پي ريزي کند.

دانته خودش هم مشتاق بود که ابزارهاي جديد RFID را از نزديک ببيند. او حدس مي زد که سازمان چايلدور دليل حضور بيشتر اين معترضين در اين کنفرانس بود.

کارت شناسايی

دانته سخنراني اش را با اين موضوع شروع کرد که چگونه سازمان نظامي آمريکا با استفاده از تگ خوان هاي RFID محتواي بسته هايي که به دست نيروهاي خطوط مقدم در عراق مي رسد را بررسي مي کند. سپس در مورد يک سازمان توليدکننده تاير خودرو صحبت کرد که اين تگ ها را درون تاير هايش تعبيه مي کرد و به اين ترتيب زماني که تاير به اندازه اي صاف مي شد که بايد تغيير داده مي شد، به صورت الکترونيکي به کامپيوتر خودرو اطلاع مي داد و در نهايت در مورد مشتريان خود سازمان ريدار صحبت کرد که با استفاده از اين تگ ها مي توانستند نيازهاي مشتريان را دقيق تر پيش بيني کنند، هزينه هايشان را کاهش دهند و در نهايت رابطه بهتري با مشتريانشان برقرار کنند.

پس از پايان صحبت هايش سوال هايي از قبيل چگونگي توليد اين چيپ ها، فاصله اي که از آن مي توانستند محتويات آنها را بخوانند و غيره پرسيده شد که او به همگي پاسخ داد.

در پايان پرسش ها فردي از او پرسيد که: «آيا اين موضوع درست است که اين تگ خوان ها مي توانند محتويات تگ هاي موجود در کيف ها و جيب هاي افرادي که از کنار آن مي گذرند را هم بخوانند؟» دانته عصباني شد ولي قبل از اينکه بخواهد پاسخي بدهد، زمان کنفرانس به پايان رسيد.

پس از پايان کنفرانس بسياري از افراد به او کارت هايشان را دادند تا براي همکاري بيشتر با آنها تماس بگيرد. در نهايت او به سمت ساير غرفه ها حرکت کرد که ببيند ديگران چه کرده اند. بيش از 60 سازمان مرتبط محصولات و تکنولوژي هايشان را در اين ميان ارائه داده بودند. او متوجه شد که شلوغ ترين غرفه متعلق به سازمان چايلدور است و به سمت آن حرکت کرد.

اين سازمان يک سازمان تازه تاسيس بود که در دو شهر بزرگ در آمريکا فعاليت مي کرد. والدين بچه هاي برخي مدارس خاص که اين سازمان با آنها همکاري مي کرد، مي توانستند اطلاعات فرزندانشان مانند نام، آدرس، آدرس مدرسه، تاريخچه پزشکي و اثر انگشت فرزندانشان را در اختيار پليس قرار دهند و پليس هم در مقابل به هر کودک يک تگ الکترونيکي توليد سازمان چايلدور را مي داد و به اين ترتيب والدين مي توانستند به سادگي بفهمند که فرزندشان در هر لحظه کجاي مدرسه است يا در موارد اضطراري پليس با استفاده از آنها مي توانست بفهمد که کودک مورد نظر کجاست.

فردي پرسيد: «پس در مقابل اين اطلاعات به هر کودک يک کارت داده مي شود؟»

پاسخگوي چايلدور گفت: «کارت نه، يک تگ الکترونيکي که زير پوست کودک تعبيه مي شود. بچه ها کارت را گم مي کنند و اين کار هم کاملابدون درد است.»

سوالات زيادي پرسيده شد: اين تگ ها چگونه مديريت مي شوند؟ چه اطلاعاتي در آنها ذخيره مي شود و ...

دانته در نهايت پرسيد: «شما واقعا فکر مي کنيد که والدين حاضر به استفاده از اين چيپ ها هستند؟»

«با توجه به افزايش روز افزون آمار فرار از خانه و آدم ربايي، فکر مي کنيم که بله. خود شما براي نجات جان فرزندانتان حاضر به استفاده از اين تگ ها نيستيد؟»

دانته به موضوع علاقه مند شده بود. با توجه به اينکه سازمان خودش هم در صنعت مکان يابي کار مي کرد، به نظر اين آينده صنعت را رقم مي زد. او خودش نسبت به اين محصول خاص کمي مشکوک بود و با آن زياد احساس راحتي نمي کرد. ولي شايد کارکنان بخش تحقيق و توسعه سازمانش مي توانستند روشي براي استفاده از اين تکنولوژي بيابند.

در همين افکار بود که ناگهان کارول سوليوان مدير بازاريابي سازمان کي کي را ديد. سازمان کي کي يکي از بزرگ ترين مشتريان ريدار بود. او داشت با يکي از همکارانش با حرارت حرف هايي مي زد و او حرف هايشان را در دفتري يادداشت مي کرد.

تگ
صبح روز چهارشنبه بود و دانته و برخي از افراد بخش فروشش با کريگ مدير عامل سازمان کي کي و کارول مدير بازاريابي آن جلسه اي داشتند. سازمان کي کي سال ها توليدکننده لباس هاي گروه سني ده تا بيست ساله ها بود ولي فروش زيادي نداشت تا زماني که با پيشنهاد مشاوري شيوه کاري اش را تغيير داد. کريگ ساختار مغازه هايش را تغيير داده بود. حالادر مغازه ها جاهايي براي نشستن و گپ زدن، خوردن، بازي کردن و... تعبيه شده بود. مغازه ها به شيوه اي تغيير کرده بودند که مشتريان آن را مال خود تلقي کنند. به اين ترتيب فروش سالانه سازمان 70 درصد افزايش پيدا کرده بود.

ولي اين افزايش فروش مشکلاتي را هم داشت، افزايش دزدي و ناهماهنگي بخش هاي مختلف سازمان را به همکاري با ريدار فراخوانده بود. کريگ گفت: «ما از عملکرد شما بسيار خشنود بوده ايم. حالامي خواهيم کار ديگري را بکنيم. مي خواهيم اين تگ ها را به بخشي از تجربه مشتريان وارد کنيم.»

کارول کلاه کپي را به دانته نشان داد و گفت: «اين کلاه ها بيشترين ميزان فروش ما را دارند. همه از آنها مي خرند. ما مي خواهيم در اين کلاه ها تگي قرار دهيم که زماني که کلاهي از مغازه خارج مي شود فعال شود. سپس هر بار که مشتري به مغازه مي آيد، ما او را مي شناسيم و مي دانيم چه چيزهايي دوست دارد و مي توانيم به او بيشتر کمک کنيم.»

دانته در عين اينکه به اين حرف ها گوش مي کرد، در درون به جدال افتاده بود. اين کار مي توانست براي ريدار يک چالش جديد باشد که براي سازمان اعتبار زيادي به همراه داشته باشد. دانته گفت: «ما مسلما مي توانيم اين کار را انجام دهيم. ولي فکر کرده ايد که کودکان و والدينشان در مقابل اين تگ ها چه واکنشي نشان خواهند داد؟ نمي ترسيد که آنها از اين کار خوششان نيايد؟»

کريگ اخم کرد و گفت: «من خودم سر حوزه شخصي افراد حساسم. من که نمي خواهم آنها را دنبال کنم ببينم کجا مي روند و چه کار مي کنند، من فقط مي خواهم فروشم را بهتر کنم. ما از شما مي خواهيم که به ما کمک کنيد اين کار را به خوبي انجام دهيم!»
    
بررسي بيشتر از لحاظ قانونی
صبح روز پنج شنبه فرنک فرنالد وارد دفتر دانته شد. دانته به کريگ قول داده بود که تا آخر هفته پيشنهاداتش را به او ارائه کند ولي قبل از او بايد با چند نفر صحبت مي کرد.

پس از اينکه فرنک نشست، دانته پيشنهاد کي کي را براي او توضيح داد و گفت: «اگر جنبه هاي اخلاقي کار را کنار بگذاريم، قانون در اين مورد چه مي گويد؟ اگر اين قرارداد را ببنديم به مشکل قانوني مي خوريم؟»

فرنک که وکيل سازمان بود گفت که برخي از ايالت ها در صدد بودند قوانيني را در اين مورد صادر کنند. يک نماينده مجلس در مورد مضرات اين تگ ها صحبت کرده بود. او در ادامه گفت که اگر کي کي بخواهد در خارج از مرزهاي ايالات متحده هم کار کند، به مشکل مي خورد. انگليس، کانادا و آسيا قوانيني در مورد استفاده از اطلاعات خصوصي افراد دارند.

دانته يادداشتي برداشت که حتما در مورد جهاني شدن با کريگ صحبت کند.

سپس با کالين هيمن مدير بخش ارتباطات سازمان ديدار کرد. کالين عکس هاي بيشماري از سازمان هايي به او نشان داد که مخالف استفاده از اين تگ ها بودند. او سپس گفته بود که سعي مي کند داستاني را براي چاپ به روزنامه ها بدهد که روي نقاط قوت اين تگ ها تاکيد کرده باشد و گفت که اميدوار است قبل از سرازير شدن سوالات به سمت سازمان اين مقالات چاپ شوند.

مکان يابی
    دانته بعد از اين ديدار ها به يکي از مغازه هاي کي کي رفت تا اوضاع را از نزديک ببيند. در داخل مغازه عده زيادي دانش آموز ديده مي شدند. يکي دامني را به ديگري نشان مي داد و مي گفت اين قشنگ است. يکي از کارکنان از ديگري پرسيد: «آيا ما از اين شلوار شماره 38 داريم؟» آن ديگري جواب داد که نمي داند. زني به يک فروشنده مي گفت که دخترش ديروز بلوزي خريده است و آن را در اتوبوس جا گذاشته است و با تشريح مشخصات آن مي خواست يکي ديگر برايش بخرد. فروشنده دو رديف را به او نشان داد و گفت که نگاهي به آن رديف ها بيندازد که ببيند آيا آن بلوز را آنجا پيدا مي کند يا نه.

کارول اغراق نکرده بود. حداقل نصف مشتريان از کلاه هاي کي کي بر سر داشتند. او با خودش فکر کرد: «اين بچه ها اينجا راحتند. انگار اينجا را مال خود مي دانند.» ولي آيا اين بچه ها از استفاده از تگ ها استقبال مي کنند يا آن را سوءاستفاده از اعتمادشان مي دانند؟ والدينشان چطور؟ او سپس به فروش سازمان ريدار در سال آينده فکر کرد و با خودش تصور کرد که اگر اين قرارداد را با کي کي ببندند فروش سازمان در سال آينده رقمي بسيار بزرگ را خواهد داشت.

او سپس يکي از اين کلاه ها را براي پسر خودش خريد و به دفترش برگشت. آن کلاه را روي سر خودش گذاشت، کامپيوتر را خاموش کرد و به فکر فرو رفت.

سوال: دانته در مورد تگ کردن محصولات کي کي چه پيشنهادي بايد به مدير عامل آن بدهد؟

منبع: دنیای اقتصاد