کد خبر: ۲۵۹۸
تاریخ انتشار: ۱۲ دی ۱۳۹۴ - ۰۹:۳۲

نگاهی به داستان "لباس جدید پادشاه" از منظر مدیریتی

باید آن کسی که به پادشاه می گوید؛ لباس بر تن ندارد را شناسایی کنید

به نقل از بخش داستانهای مدیریتی پدیده تبار؛ داستان زیبای هانس کریستین آندرسون درباره لباس جدیده پادشاه را حتماً شنیده اید.

نگاهی به داستان

داستان درباره پادشاهی است که مانند دیگر پادشاهان شیفته تجمل و بخصوص لباسهای زیباست. دو خیاط فریبکار به پادشاه وعده می دهند که برای وی لباسی زیبا و مجلل بدوزند که افراد نادان و نالایق توان دیدن آن را نداشته باشند. در روز موعود پادشاه با آنکه خود لباسی نمی بیند، در میان تعریف و تمجید اطرافیانی که نگران زیر سوال رفتن لیاقت خود هستند، با افتخار لباسی را که وجود نداشت می پوشد و در انظار عمومی ظاهر می شود و هیچکس از مردم نیز از ترس اینکه نکند احمق به نظر برسند سخنی از برهنگی پادشاه نمی گویند. بالاخره کودکی با صداقتی معصومانه می گوید شاه چرا لباس بر تن ندارد و دیگران پس از این سخن کم کم جرأت می کنند که بگویند شاه لباس بر تن ندارد.
شاید گمان کنیم که این فقط داستان شاه نادانی است که فریب دو خیاط شیاد را خورده است، اما اگر در این داستان به جای پادشاه، مدیر عامل بگذاریم و کمی دور و اطراف خود را بررسی کنیم می توانیم متوجه فریبکارانی شویم که هنوز برای مدیران لباسی از جنس توهم می دوزند و می توانیم آموزه های موجود در این داستان را برای زندگی امروزمان درک کنیم.

نگاهی به کلمات کلیدی این داستان از منظر مدیریتی بیاندازیم:

لباس: لباس آن چیزی است که مورد علاقه شاه است و در سازمانها آن چیزی که مورد علاقه مدیر عامل است که می تواند ایده، روش مدیریتی یا راه حلهای خاص باشد.

خیاط: خیاط کسی است که از علائق پادشاه برای دستیابی به منافع خود استفاده می کند. در سازمانها نیز خیاطها مدیران و مشاورینی هستند که علائق فکری و اجرائی مدیر عامل را شناسایی می کنند و خود را علاقه مندان، مجریان و پیش برندگان آن راه حل جا می زنند.

اطرافیان شاه: مدیرانی که ناکاستی ها را می بینند ولی جرات ندارند که به زبان بیاورند زیرا می ترسند انگ بی لیاقتی بخورند و موقعیت خود را از دست بدهند.

مردم: کارکنان سازمان که از ترس احمق نامیده شدن توهمات مدیر عامل را نادیده می گیرند.
کودک: احیاناً مدیر یا کارمند تازه واردی که نه خردمندی حفظ موقعیت خود را دارد و نه تجربه انگ حماقت خوردن.

حالا اگر به دور و اطراف خود نگاه کنیم می بینیم این داستان هر روزه در بسیاری از سازمانهای ما در حال روی دادن است. گوئی به قول دکتر اریک برن یکی از نمایشنامه‌های زندگی سازمانی ماست:

مدیر عاملی که شیفته نظریات خود است و مدیران و مشاوران چاپلوسی که مداح نظریات مدیریت محترم هستند و مدیرانی دیگر که جرأت چون و چرا در نظریات مدیر عامل را ندارند و اگر دم بزنند با هزار مشکل مواجه می شوند و معمولاًکودکی نیز نیست که بپرسد شاه چرا لباس بر تن ندارد. پایان این نمایشنامه ضرر و زیانهای مالی شرکت و ناخرسندی مشتریان و یا ارباب رجوع است که گاه با وضعیتهای وخیم تری مانند ورشکستگی و یا اختلاسهای بزرگ خود را نشان می دهد.

اگر می خواهید این نمایشنامه احمقانه را دور بریزید و بر اساس عقل و منطق مدیریت کنید به توصیه های زیر عمل کنید:

  • بر چهره چاپلوسان خاک بپاشید.
  • فضایی برای طرح اندیشه های گوناگون بوجود بیاورید.

و بدانید که بیان حقیقت نیازمند صداقت است نه تجربه و خردمندی، همانگونه که آن کودک نه تجربه داشت و نه از خردمندان بود. برای اینکه بدانید تجربه ممکن است چه چیز مهلکی باشد. مطلب ناتوانی آموخته شده را مطالعه کنید.


منبع: http://www.modirepishro.com