کد خبر: ۱۴۳۸
تاریخ انتشار: ۰۳ شهريور ۱۳۹۴ - ۱۱:۲۴
حکایت آموزنده

پادشاه و وزیر خوشبین

هر اتفاقی که رخ میدهد به صلاح ماست...
سالهای بسیار دور پادشاهی زندگی می کرد که وزیری داشت. وزیر همواره می گفت:
هر اتفاقی که رخ میدهد به صلاح ماست.

پادشاهی هنگام پوست کندن سیبی با یک چاقوی تیز ٬انگشت خود را قطع کرد وقتی که نالان طبیبان را میطلبید٬ وزیرش گفت :هیچ کار خداوند بی حکمت نیست ٬پادشاه از شنیدن این حرف ناراحت تر شده وفریاد کشید در بریده شدن انگشت من چه حکمتی است؟ ودستور داد وزیر را زندانی کردند...
پادشاه و وزیر خوشبین

روزها گذشت تا اینکه پادشاه برای شکار به جنگل رفت وانجا انقدر از سربازانش دور شد که ناگهان خود را میان قبیله ای وحشی تنها یافت٬ آنان پادشاه را دستگیر کرده وبه قصد کشتنش به درختی بستند، اما رسم عجیبی هم داشتند که بدن قربانیانشان کاملا سالم باشد و چون پادشاه یک انگشت نداشت او را رها کردند و او به قصر خود بازگشت.
در حالی که به سخن وزیر می اندیشید دستور آزادی وزیر را داد.
وقتی وزیر به خدمت شاه رسید٬ شاه گفت: درست گفتی قطع شدن انگشتم برای من حکمتی داشت٬ ولی این زندان رفتن برای تو جز رنج کشیدن چه فایده ای داشته.
وزیر در پاسخ پادشاه لبخند زده وپاسخ داد : برا ی من هم پر فایده بود چرا که من همیشه در همه حال با شما بودم واگر انروز در زندان نبودم حالا حتما کشته شده بودم.

منبع: wisgoon.com/pin/4234111