اگر در مورد آدریان فرنهام مطالعه کرده باشید، کارهای ارزشمند او در حوزه روانشناسی پول را میشناسید. قرار بود سلسله بحثهایی را در حوزه روانشناسی پول داشته باشیم و نخستین موضوعات نیز، بر اساس چارچوبی که آدریان فرنهام تعریف کرده مطرح شود.
از میان پارامترهایی که در پرسشنامه MBBS با سنجش رفتار پول و نگرش نسبت به پول سنجیده میشود، وسواس پولی یا Money Obsession یکی از مهمترین آنهاست. از آنجا که در ذهن بسیاری از ما، «وسواس» بیشتر به عنوان «وسواس در خصوص پاکیزگی» تداعی میشود، برخی ترجیح دادهاند اصطلاح Money Obsession را تحت عنوان «دل مشغولی پولی» ترجمه کنند که البته کار نادرستی نیست. اما در متمم، از همان اصطلاح وسواس پولی استفاده می شود. یکی از تعاریف ساده وسواس که میتواند برای کار ما مفید باشد به این صورت است:
هر نوع فکر یا تصویرى که بر خلاف اراده انسان، به ذهن او هجوم میآورد و سازمان روانى فرد را تحت سیطره خود قرار میدهد و اضطراب گستردهاى را در او بر میانگیزد.
این هجوم فکری میتواند مربوط به تمیزی محیط باشد. مانند کسی که بارها در روز، بدون دلیل مشخص دستهای خود را میشوید. میتواند به سلامتی یا امنیت فرزند مرتبط باشد. مانند مادری که دهها بار در طول روز با فرزندش تماس میگیرد و همیشه نگران سلامتی و امنیت فرزند خود است. میتواند از نوع عقیدتی باشد. مانند کسی به تازگی با یک مکتب فکری خاص آشنا شده، و در و دیوار و زندگی و مقالهها و افراد و دوستان و هر چیزی را بر اساس مترهای آن مکتب فکری میسنجد.
با توجه به این تعریف، وسواس پولی را به سادگی میتوان درک کرد. زمانی که پول، سهمی بیشتر از آنچه که باید را، در ذهن ما به خود اختصاص میدهد. شاید شما هم کسانی را دیده باشید که پس از چند سال، هنوز قیمت کالایی را که خریدهاند تا آخرین ریال آن میدانند و ذکر میکنند و به خاطر چند ریال که مثلاً بیشتر پرداختهاند، هنوز حسرت میخورند. یا کسانی که اگر یک بار شما را در یک رستوران مهمان کنند – یا وادار شوند که چنین کنند!– تا سالها به خاطر دارند که مثلاً به اندازه ۲۳۵۰۰ تومان برای شما هزینه کردهاند و باید در جستجوی فرصتی باشند تا این هزینه به شکلی جبران شود.
آدریان فرنهام، روانشناسی پول و تمایل به نگهداری پول
مجموعه داراییها و نقدینگی هر یک از ما، مانند یک استخر از پول است. همانطور که آب یک استخر قرار نیست راکد باشد، نقدینگی ما و داراییهای ما هم قرار نیست راکد بمانند. البته بدیهی است که بخشی از داراییها گردش کندتر دارند و برخی دیگر سریعتر در دستان ما میگردند. به عنوان مثال ممکن است، خودرو ما هر دهه یکبار تغییر کند اما جیب ما، هر روز شاهد ورود پولهای جدید و خروج سریع (شاید بتوان گفت تبخیر یا تصعید!) آن پولها باشد.
مورد دیگری که در پرسشنامه MBBS مورد توجه قرار گرفته است، «رابطهی بین هزینه کردن پول و احساس قدرت» است. بسیاری از ما، دوست داریم که در میان دوستان و آشنایان و همکاران، و حتی در سر چهارراه و هنگامی که پشت چراغ قرمز ایستادهایم، در میان سایر کسانی که پشت همان چراغ ایستادهاند، «احساس برتری و قدرت» داشته باشیم. کسانی که موقعیت قدرت یا «Power Position» به آنها لذت نمیدهد، سهم کمی از جامعه انسانها را تشکیل میدهند.
مبحث دیگر در روانشناسی پول «نگرش پولی و ناکافی بودن پول» معادل عبارت Money Inadequacy است.
آیا تا به حال از خودتان پرسیدهاید که چقدر پول میتواند من را راضی و خوشحال کند و نیازهای من را به صورت کامل برآورده کند؟ بعضی انسانها با شنیدن این سوال میگویند: «هر چه باشد کم است». کسانی هم هستند که ظاهراً این جواب را نمیدهند اما در واقع منظورشان همین است: صد میلیارد تومان. هزار میلیارد تومان. بس است؟ بیشتر نمی خواهیم؟
اما یک سوال؛ واقعاً چقدر پول برای زندگی کافیست؟ مانی تراپیست ها، برای اینکه تصویر ذهنی بهتری از مفهوم ناکافی بودن پول را به ما بدهند، مثال جالبی دارند:
فرض کنید، در یک انبار پر از سکههای طلا قرار دارید و به شما اجازه دادهاند هر تعداد از این سکهها را که میخواهید بردارید. اما به ازاء هر سکهای که برمیدارید به صورت تصادفی چیزی بین یک روز تا یک هفته، از عمر شما (که مقدار آن را هم نمیدانید) کسر میشود. چه میزان سکه برخواهید داشت؟
"حسابداری ذهنی" مورد دیگری از روانشناسی پول است که به آن می پردازیم.
احتمالاً این سوال قدیمی را شنیدهاید: به تازگی با یک عطر خوشبو آشنا شدهاید! میخواهید این عطر را بخرید و قیمت آن حدود دویست هزار تومان است. پول را در کیف خود میگذارید و به فروشگاه میروید. در لحظهی پرداخت پول، میبینید که کیفتان را جایی در مسیر انداختهاید. البته در جیبتان کارت خودپرداز دارید. آیا عطر را خواهید خرید؟
حالا به شکل دیگری به سوال بالا فکر کنید. فرض کنید کیف پول را گم نکردهاید و عطر را هم خریدهاید. اما دقیقاً هنگامی که در حال خروج از فروشگاه هستید، کیفتان از دستتان به زمین میافتد و شیشهی عطر میشکند. آیا برمیگردید و دوباره همان عطر را میخرید؟
این سوال و سئوالهای مشابه آن، سالهاست که به شکلهای مختلف در نقاط مختلف دنیا از مردم پرسیده میشود. احتمالاً میتوانید پاسخ را حدس بزنید. اکثر مردم در حالت اول، ممکن است بگویند که به هر حال عطر را میخرند. اما در حالت دوم، بسیاری از مردم، معتقدند که دیگر عطر را نخواهند خرید. حداقل آن روز نخواهند خرید.
میتوانید به شکل دیگری هم به سوال بالا فکر کنید. شما یک گوشی موبایل دارید و خیلی از آن راضی هستید و واقعاً نمیخواهید عوضش کنید. گوشی شما در یک جای نامناسب (!) از دستتان میافتد و دیگر قابل استفاده نیست. حالا مجبور هستید گوشی بخرید. آیا همان مدل گوشی را خواهید خرید یا گوشی دیگری میخرید؟ کم نیستند کسانی که میگویند در چنین شرایطی، ترجیح میدهند یک مدل دیگر را انتخاب کنند تا دلشان کمتر بسوزد!
آیا تا به حال به دلیل این نوع رفتارها و تصمیمها فکر کردهاید؟ این رفتارها به نظر چندان منطقی نمیرسند. اگر من حاضر به تعویض مدل گوشی خودم نیستم و آن را بهترین گزینه موجود میدانم، چرا بعد از اینکه آن را از دست دادم حاضرم این کار را انجام دهم؟ یا در مورد اول، گم شدن دویست هزار تومان پول از لحاظ منطقی چه تفاوتی با شکستن یک شیشه عطر دویست هزار تومانی دارد؟
ریچارد تالر کسی بود که برای نخستین بار به صورت جدی روی این رفتار و رفتارهای مشابه کار کرد. اینکه چرا انسانها رفتارهایی را انجام میدهند که منطقی نیست و به نظر میرسد جنبههای احساسی در آن دخیل است؟
ریچارد تالر، برای بیان این رفتار، از اصطلاح حسابداری ذهنی یا Mental Accounting استفاده میکند. او میگوید که انسانها هم درست مثل سازمانها، برای ثبت ذهنی هزینههای خود، ردیابی و مدیریت آنها، از روشهای متعارف حسابداری استفاده میکنند. سرفصلهای مختلف حسابداری را در ذهن خود در نظر میگیرند. خریدها و هزینهها را انجام میدهند. درآمدها را صرف میکنند. و حتی داراییهای خود را در ذهنشان از نظر حسابداری مستهلک میکنند!
حالا میتوانیم به سراغ مثال عطر برگردیم. به نظر میرسد که اکثر ما در ذهن خود، سرفصلی به نام خریدهای تفننی داریم. خریدهایی که ضروری نیستند، اما از انجام آنها لذت میبریم. از طرف دیگر، ظاهراً سرفصل دیگری هم وجود دارد که شاید بتوان آن را سرفصل بدشانسیها یا بیلیاقتیها نامید! زمانی که پول گم میکنیم، در زیر سرفصل «بیلیاقتی» یا «بدشانسی» در ذهن ما، دویست هزار تومان ثبت میشود. سرفصل خرید تفننی هنوز خالی است و میتوان برای آن هزینه کرد!
اما وقتی شیشهء عطر را میخریم و بعداً میشکند، عملاً دویست هزار تومان در سرفصل «خرید تفننی» ثبت شده. طبیعی است که هزینه کردن مجدد برای ما کمی بار روانی دارد.
طبیعی است که حالا میتوان بهتر درک کرد که یک مدیر یقه سفید حرفهای که عطر را بخشی از وسایل کسب و کار خود میداند، در مواجهه با شرایط بالا، بدون هرگونه تردیدی باز میگردد و دوباره عطر را میخرد. چون او عطر را در ردیف «هزینههای ضروری کسب و کار» در ذهن خود ثبت میکند!
در مورد گوشی موبایلی که قربانی شد هم، میتوان استدلال مشابهی داشت. خریدن همان مدل قبلی را، به ناچار باید در همان سرفصل قبلی ثبت کرد. اما یک گوشی جدید را میتوان در سرفصل «تنوع طلبی»، «به روز شدن» و عناوین دیگری شبیه آن ثبت کرد. احتمالاً دیدهاید که کسی که گوشی موبایل خود را در این شرایط تعویض میکند، معمولاً توضیح میدهد که: «اصلاً خوب شد که اینطوری شد. لازم بود عوضش کنم.»!!
حالا میشود فهمید که چرا کسی که یک میلیون تومان حقوق میگیرد و سیصدهزار تومان کرایه راه میدهد، با کسی که هفتصدهزار تومان حقوق میگیرد و در شرکت کنار خانهاش کار میکند، احساس متفاوتی دارد. ما درآمدها و هزینهها را در سرفصلهای حسابداری کاملاً مستقل ثبت میکنیم. این دو نفر شغل خود را به یک شکل ارزیابی نمیکنند!
حالا میتوان تفاوت حسابداری ذهنی انسانهای مختلف را بهتر درک کرد. کارگری که هر شب، حسابهای ذهنی خود را میبندد و ترازها را حساب میکند تا سود و زیان خود را ببیند. کارمندی که تراز خود را یک ماهه محاسبه میکند تا ببیند سود برده یا زیان کرده است. مدیرعاملی که مالک نیست و بر این باور است که چند سال وقت دارد تا از شغلی که دارد، «پساندازی برای امنیت ذهنی» ایجاد کند. مالک یک شرکت که حسابهای ذهنی خود را برای عمر خودش و نسل اول فرزندانش میبندد و کسی که چنان اهل فرهنگ و تمدن است که حسابهای ذهنیاش را برای دهها نسل پس از خودش، میبندد و تراز میکند.
حتی تفاوت سرفصلها هم جالب است. کتاب خریدن برای یکی در سرفصل خریدهای تفننی ثبت میشود کنار هزینههای عطر و سینما. و اگر سینما رفت تا مدتی کتاب نمیخرد! برای دیگری در سرفصل رشد و پیشرفت ثبت میشود در کنار شهریه دانشگاه.
حالا حتی بهتر میشود فهمید که این مقایسه که به مردم میگویند: یک کتاب از یک پیتزا ارزانتر است، چرا ساده اندیشانه است و چرا هیچکس با این مقایسه، تصمیم به خرید کتاب نمیگیرد؟ کتاب برای بسیاری از ما در سرفصلی است که در کنارش روزنامه است و پیتزا در سرفصل تفریح است و کنار آن تورهای U-ALL کشورهای همسایه هم ثبت میشوند! چنین است که پیتزا خیلی ارزان به نظر میرسد و کتاب خیلی گران!