امکان شکست وجود دارد: بنا به استدلال بومگاردنر، مهمترین مولفه فرهنگ کسبوکار برای یک شرکت نوآور این است که به کارمندانش آزادی و شهامت مواجهه با شکست را بدهد. اگر کارمندان باور داشته باشند که میتوانند بدون در خطر افتادن موقعیت شغلیشان با شکست روبهرو شوند، گرایش بیشتری به اجرای پروژههای خلاقانه و پرخطری که میتوانند امتیازهای بالقوه بسیاری برای شرکت هایشان به ارمغان بیاورند، نشان میدهند. به عبارت دیگر، درصورتی که کارمندان باور داشته باشند که حضور آنها بهعنوان بخشی از یک پروژه شکست خورده، برایشان پیامدهای شغلی به بار خواهد آورد، از خطر کردن و بنابراین از نوآوری مانند یک بیماری مهلک اجتنابمیکنند. مهمتر از همه اینکه، اگر مدیران ارشد هنگام شکست، پاداش در نظر بگیرند، کارمندان گرایش بیشتری پیدا میکنند تا قبل از اینکه آن شکست موجب خسارت بیشتری شود، پروژهها را به شکل منظم ارزیابی کنند و پروژههای ناموفق را متوقف سازند.
این امر موجب میشود که منابع و بودجه، آزاد شده و به تلاشهای خلاقانه جدید اختصاص یابند. به هر حال، در کسب وکاری که امکان شکست وجود نداشته باشد، کارمندان معمولا پروژههای ناموفق را ادامه میدهند و حتی به این امید که پروژه با گذشت زمان به موفقیت خواهد رسید، بیشتر در امور مالی سرمایهگذاری میکنند. در این صورت، خسارتها افزایش مییابند و اعتبار شرکت از بین میرود. بنابراین شرکتهایی که بابت شکست مجازات در نظر نمیگیرند و حتی افراد را تشویق میکنند، اغلب کمتر از آنهایی که مانع شکست میشوند، ناموفق هستند.
محیط سرشار از اعتماد: شرکتهای نوآور، محیطی مملو از اعتماد برای کارمندانشان فراهم میکنند. نوآوری، ریسک قابل توجهی به همراه دارد. ایدههای بسیار خلاق، در ابتدا احمقانه به نظر میرسند. اگر کارمندان نگران مسخره شدن بهدلیل تبادل ایدههای نامتعارف باشند، چنین نظراتی را با کسی مطرح نمیکنند. به این ترتیب، اگر کارمندان از سرزنش شدن بابت مشارکت در پروژههای ناموفق هراس داشته باشند، مشارکتی نخواهند داشت (گزینه شماره 5 را در بالا ملاحظه کنید). هنگامی که کارمندان به یکدیگر اعتماد نداشته باشند، ناچارند که همیشه به اطرافشان دقت کنند و آن را زیرنظر داشته باشند. اگر آنها واهمه داشته باشند که ممکن است مدیران، ایدههایشان را دزدیده و بهعنوان نظرات خود مطرح سازند، افکارشان را با کسی درمیان نمیگذارند. از سوی دیگر، در صورتی که کارمندان باور داشته باشند که میتوانند بدون هیچ ترسی، مسوولیت ریسکها را به عهده بگیرند، اینکه از ایدههای نامتعارف استقبال میشود، اینکه مدیران از نظرات آنها حمایت میکنند و به آنها بابت چنین افکاری بها میدهند، آنگاه این کارمندان میتوانند خلاق باشند، ایدهها را به مرحله اجرا درآورند و شرکت را به سوی نوآوری هدایت کنند. بهطور خلاصه، هنگامی که افراد در یک سازمان به یکدیگر و به سازمانشان اعتماد داشته باشند، خلاقیت و نوآوری توسعه مییابد.
استقلال: همراستا با مساله اعتماد، استقلال فردی و
گروهی نیز، یکی از مولفههای اساسی نوآوری است. هنگامی که اهدافی شفاف با آزادی
عمل به افراد و گروهها ارائه میشود تا مسیر خود را جهت دستیابی به آن اهداف
بیابند، زمینه مساعدی برای نوآوری ایجاد میشود.
اما درصورتی که مدیران همیشه مراقب اعمال افراد زیردست خود باشند و همه
حرکات آنها را به دقت کنترل کنند، ایدههای شخصی و خلاقیتی که لازمه نوآوری است،
سرکوب میشود. آنچه که مسلم است، استقلال دادن به کارمندان احتمالا موجب پیش آمدن
اشتباهاتی توسط آنها و برگزیدن روشهای نامناسبی برای دستیابی به اهداف میشود. در
بدترین صورت قضیه، آنها از خطاها و ناکارآمدی هایشان درس میگیرند و در بهترین
حالت، روشهای تازه و مناسبتری را جهت تحقق بخشیدن به اهداف کشف
میکنند.
مهمتر از همه اینکه اگر شرکتها افراد باهوش، توانمند و خلاق را استخدام
کنند و به آنها در جهت حل مشکلات، آزادی عمل دهند، در این صورت آنها بهترین
راهبردها را یافته و اجرا میکنند و با این کار، نوآوری را بهبود بخشیده و نهایتا
موجب پیشرفت کل سازمان میشوند.