کد خبر: ۳۵۴۹
تاریخ انتشار: ۲۸ مهر ۱۳۹۵ - ۱۰:۳۹
شرکت پدیده تبار

حکایت ساندویچ فروش

مردی در کنار جاده، دکه‌ای...

مردی در کنار جاده، دکه‌ای داشت و در آن ساندویچ می‌فروخت. چون گوشش سنگین بود، رادیو نداشت. چشمش هم ضعیف بود، بنابراین روزنامه هم نمی‌خواند. او تابلویی بالای سر خود نصب کرده بود و ویژگی‌ ساندویچ‌های خود را شرح داده بود. خودش هم کنار دکه‌اش می‌ایستاد و مردم را به خریدن ساندویچ‌هایش دعوت می‌کرد و مردم هم می‌خریدند. کارش بالا گرفت بنابراین کارش را وسعت بخشید به‌طوری‌که وقتی پسرش از مدرسه بر می‌گشت به او کمک می‌کرد. سپس کم‌کم وضع عوض شد. پسرش گفت: «پدر جان، مگر به اخبار رادیو گوش نداده‌ای؟ اگر وضع پولی کشور به همین منوال ادامه پیدا کند کار همه خراب خواهد شد و شاید یک کسادی عمومی به وجود آید. باید خودت را برای این کسادی آماده کنی».

 حکایت ساندویچ فروش1

پدر با خود فکر کرد هر چه باشد پسرش به مدرسه رفته و به اخبار رادیو گوش می‌دهد وروزنامه هم می‌خواند، پس حتما آنچه می‌گوید صحیح است. بنابراین کمتر از گذشته، نان و گوشت سفارش می‌داد و تابلوی خود را هم پایین آورد و دیگر در کنار دکه خود نمی‌ایستاد و مردم را به خرید ساندویچ دعوت نمی‌کرد. فروش او ناگهان شدیدا کاهش یافت. او سپس رو به فرزند خود کرد و گفت: «پسر جان حق با توست. کسادی عمومی شروع شده است».

 حکایت ساندویچ فروش2

شرح حکایت

آنتونی رابینز یک جمله بسیار خوب در این مورد دارد: اندیشه‌های خود را شکل بخشید وگرنه دیگران اندیشه‌های شما را شکل می‌دهند. خواسته‌های خود را عملی سازید وگرنه دیگران برای شما برنامه‌ریزی می‌کنند. در واقع آن پدر داشت بهترین راه برای کاسبی را انجام می‌داد اما به خاطر افکار پسرش، تصمیمش رو عوض کرد و افکار پسر آن‌قدر روی او تأثیر گذاشت که فراموش کرد که خودش دارد باعث ورشکستگی‌اش می‌شود و تلقین بحران مالی کشور، باعث شد که زندگی او عوض شود. لذا قبل از این‌که دیگران برای ما تصمیماتی بگیرند که بعد ما را پشیمان کند، کمی فکر کنیم و راه درست را انتخاب کنیم و با انتخاب یک هدف درست از زندگی لذت ببریم، چون زندگی مال ماست.


منبع: راهکار مدیریت