روزي روزگاری به وزیر حاكم شهر خبر رسید که حاکم دستور داده تا
باغبان قصر را در ميدان شهر گردن بزنند. وزير كه مردي خردمند بود پيش حاكم رفت تا با
حاکم صحبت کنه و جان باغبان درمانده رو نجات بده.
وزير خدمت حاکم رسید و پس از انجام تشريفات معمول پرسيد: "حاكم به سلامت باد، چه گناهي از اين نگونبخت سر زده كه چنين عقوبتي بر او رواست؟"
حاكم با نگاهي غضبناک و با عصبانیت به وزير گفت: "اين نگونبخت كه ميگويي چند بارياست كه چون دزدان، به قصر دستدرازي ميكنند و از ديوار باغ راه فرار ميجويند، هر چه در پي دزدان ميدود بدانها نميرسد. بار اول و دوم و سوم را بخشيديم، ولي بهحتم او را عمدي در كار است. ترديد ندارم كه اين باغبان رفيق قافله و شريك دزدان است."
وزير وقتی این موضوع را شنید با لبخند به حاکم گفت گفت: "نه اين مرد باغبان و نه هيچ باغبان ديگري دزدان را دست نتوان يافت. چون او براي حاكم ميدود و دزدان براي خود".
حاكم از جوابی که وزير بهش داد خوشش اومد و از خون باغبان گذشت.
ازین حکایت اینطور برداشت میکنیم که:
اگر كاركنان، سازمان را از خودشون بدونند،
علاوهبر انجام تمام و كمال وظايف محوله، از انگيزههاي لازم براي پيشبرد اهداف و
تعالي سازمان نيز برخوردار خواهند بود.
منبع: راهکار مدیریت