کد خبر: ۱۸۲۳
تاریخ انتشار: ۳۰ شهريور ۱۳۹۴ - ۱۴:۱۹
آموزش پدیده تبار

30 فرمان به ضمیر ناخودآگاه- بخش دوم

چگونه عزت نفس و اعتماد به نفس خود را افزایش دهیم؟

سی فرمان به ضمیر ناخودآگاه(چگونه عزت نفس و اعتماد به نفس خود را افزایش دهیم؟) قسمت دوم

این هم داستان دانش و تجربه

روزی از یک تعمیرکار معروف برای تعمیر دیگ بخار فرسوده یک کشتی دعوت کردند. او چند سوال از مسوول کشتی پرسید،‌ نگاهی به لوله های زنگ زده انداخت و به صدای سوت مانندی که از دستگاه بر می خاست، خوب گوش داد. سپس چکشی به دست گرفت و چند ضربه کوتاه به قسمت هایی از آن زد. دستگاه شروع به کار کرد. تعمیرکار آسوده از این موضوع‌، محل را ترک کرد. او صورت حسابی به مبلغ یک هزار دلار برای صاحب کشتی فرستاد. صاحب کشتی بسیار عصبانی شد و برای تعمیرکار پیغام فرستاد که تو فقط 15 دقیقه این جا بودی. بهتر است شرح خدمات انجام شده را برای من بفرستی. این بود آن چه تعمیرکار برای صاحب کشتی فرستاد:

بابت چکش کاری قسمت مربوط: 1 دلار

بابت تشخیص درست و دقیق: 999 دلار

جمع: 1000 دلار

16. خویشتن و زمان را درست مدیریت کن.

معلمی با جعبه‌ای در دست وارد كلاس شد و جعبه را روی میز گذاشت. بدون هیچ كلمه‌ای یك ظرف شیشه‌ای بزرگ و چند سنگ بزرگ از داخل جعبه برداشت و تا جایی كه ظرف گنجایش داشت سنگ بزرگ داخل ظرف گذاشت.

سپس از شاگردان خود پرسید: آیا این ظرف پر است؟

همه شاگردان گفتند: بله

سپس معلم مقداری سنگ ریزه از داخل جعبه برداشت و آنها را به داخل ظرف ریخت و ظرف را به آرامی تكان داد. سنگ ریزه‌ها در بین مناطق باز بین سنگ‌های بزرگ قرار گرفتند. این كار را تكرار كرد تا دیگر سنگ ریزه‌ای جا نشود.

دوباره از شاگردان پرسید: آیا ظرف پر است؟

شاگردان با تعجب گفتند: بله

دوباره معلم ظرفیاز شن را از داخل جعبه بیرون آورد و داخل ظرف شیشه‌ای ریخت و ماسه‌ها همه جاهای خالی را پر كردند.

معلم یك بار دیگر پرسید: آیا ظرف پر است؟ و شاگردان یكصدا گفتند: بله

معلم یك بطری آب را از داخل جعبه بیرون آورد و روی همه محتویات داخل ظرف شیشه‌ای خالی كرد و گفت: حالا ظرف پر است؟

سپس پرسید: می‌دانید مفهوم این نمایش چیست؟

و گفت:این شیشه و محتویات آن نمایی از زندگی شماست.اگر سنگ‌های بزرگ را اول نگذارید، هیچ‌وقت فرصت پرداختن به آنها را نخواهید یافت. سنگ‌های بزرگ مهمترین چیزها در زندگی شما هستند، خدایتان، خانواده‌تان، فرزندان‌تان، سلامتی‌تان، دوستان‌تان و مهمترین علایق‌تان، چیزهایی كه اگر همه چیزهای دیگر نباشند ولی اینها باقی بمانند باز زندگی‌تان پای بر جا خواهد بود. به یاد داشته باشید كه ابتدا این سنگ‌های بزرگ را بگذارید، در غیر این صورت هیچگاه به آنها دست نخواهید یافت اما سنگ‌ریزه‌ها، سایر چیزهای قابل اهمیت هستند مثل تحصیل، كار، خانه و ماشین. شن‌ها هم سایر چیزها هستند؛ مثل مسایل خیلی ساده.

معلم ادامه داد: اگر با كارهای كوچك (شن و آب) خود را خسته كنید. زندگی خود را با كارهای كوچكی كه اهمیت زیادی ندارند پر می‌كنید و هیچگاه وقت كافی و مفید برای كارهای بزرگ و مهم (سنگ‌های بزرگ) نخواهید داشت. اول سنگ‌های بزرگ را در نظر داشته باشید، چیزهایی كه واقعاً برایتان اهمیت دارد. كارها را باید دسته‌بندی و اولویت‌بندی كرد و در زمان مناسب آنها را انجام داد.

حالا به من بگویید: سنگ‌های بزرگ شما كدامند؟

الف)

ب)

پ)

ت)

...

17. اول به اولویتهای مهم زندگی ات بپرداز.

همه ی ما در طول هفته به فعالیت های متعددی دست می زنیم که از نظر میزان اهمیتی که دارند با هم متفاوت هستند، برخی از این کارها مستقیم و برخی هم به طور غیرمستقیم در نیل به اهداف ما مؤثر می باشند و بعضی دیگر هیچ گونه ارتباطی با هدفهای ما ندارند، یعنی فقط برای اینکه کاری بکنیم، آنها را انجام داده ایم.

برای اینکه بهتر بتوانیم کارها و فعالیت های خود را اولویت بندی کنیم، پیشنهاد می کنیم آن ها را به چهار دسته تقسیم بندی نماییم.

اولویت بندی کارها

الف)کارهایی که با اهمیت و اضطراری(فوری) هستند:

در این طبقه کارهایی قرار می گیرند که هم نیازمند یک اقدام فوری هستند و هم دارای نتایج حائز اهمیتی می باشند. بحرانها و مشکلات شخصی و خانوادگی از این طبقه هستند، با کارهایی که در این دسته قرار می گیرند مجبوریم کنار بیاییم و گرنه عوارض آنها گریبان ما را می گیرد.البته باید توجه جدی داشته باشیم که نباید بگذاریم همه همت و تلاش ما صرف این گونه امور شوند وگرنه هر روز با بحران جدیدی روبه رو خواهیم شد و دیگر فرصتی برای سایر کارها باقی نمی ماند. بیماری ناگهانی یکی از اعضای خانواده، تغییر ناگهانی امتحان پایان سال و ترم و تصادف های خودرو، از این دسته هستند.

ب)کارهایی که فوری و اضطراری نیستند، اما مهم هستند:

فعالیتها و کارهایی که در این طبقه قرار می گیرند به هدف ها، رسالت و نقشهای زندگی مربوط می شوند، اما مجبور نیستیم همین حالا و با فوریت آنها را انجام دهیم، اما در هر حال لازم است آنها را انجام دهیم، ادامه تحصیل، ورزش کردن برای سلامتی، یاد گرفتن کار با رایانه، رفتن به یک رستوران یا سینما با همسر خود، خرید لباس یا کتاب غیردرسی و از این قبیل امور.

نکته:اگر ما برای این کارها بیشتر وقت بگذاریم و برای آنها هزینه کنیم کمتر دچار بحرانهای قسمت اول می شویم.

ج)کارهایی که فوری و اضطراری هستند، اما مهم نیستند:

این قبیل امور فوری و اضطراری هستند، اما مهم نیستند و محتوای این قسمت مورد علاقه ی دیگران است و بیشتر خوشایند آنان، اما نکته مهم در اینجاست که این امور نه تنها مهم نیستند، بلکه هیچ گونه ارتباطی با اهداف ما ندارند و حتی بعضی وقتها مانعی بر سر اهداف ما خواهند بود. دوستی زنگ می زند یا پیامک می دهد که همین حالا در پارک فلان منتظر تو هستم، دوست دیگری برای خرید لباس عروسی یا دامادی نیاز به همراهی دارد و از این قبیل.

د)کارهایی که نه اضطراری و فوری هستند و نه مهم:

در این طبقه بیشتر کارهایی قرار می گیرند که انجام دادن یا ندادن آن ها چه حالا و چه در وقت دیگر تفاوتی ندارد و هیچ گونه سود و زیانی به حال ما و اهداف ما و رسالتهای ما در زندگی ندارد و بیشتر باعث اتلاف وقت می شوند.

مثل اصرار به دیدن فلان سریال، اصرار به حضور در ورزشگاه برای دیدن مسابقه فلان تیم، وقت گذرانی و پاساژگردی با دوستان یا به تنهایی و از این امور.

انسان های موفق هیچ گاه اجازه نمی دهند وقت و عمر عزیزشان صرف امور مربوط به قسمت های سوم و چهارم شود و یا حداقل وقت بسیار کمی را صرف این امور می کنند و چنین انسانهایی سعی می کنند وقت مفیدشان را بین فعالیتهای قسمت اول و دوم به صورت متناسب و با توجه به هدفهایشان صرف کنند.

ما باید تلاش کنیم که همه وقت خود را صرف فعالیتهای قسمت دوم کنیم، بلکه باید در راستای اهدافمان به فعالیت قسمت اول نیز بپردازیم.به یاد داشته باشیم که اگر اهداف و آرمان مشخصی در زندگی نداشته باشیم به آسانی در دام امور اضطراری گرفتار می شویم و به یک انسان شرطی، واکنشی و غیرمؤثر مبدل خواهیم شد که فقط در مقابل امور اضطراری و مهم واکنش نشان می دهد و نسبت به امور مهم، اما غیراضطراری بی تفاوت خواهد بود، این چنین انسانی نه تنها انسان کامل و موفقی نیست، بلکه از مواهب زندگی نیز بی بهره خواهد بود.

خواننده عزیز، حالا لیستی از دسته بندی کارهای هفته آینده خود براساس درجه بندی یاد شده تهیه کنید و یا همین لیست ها را در مورد کارهای هفته گذشته انجام دهید تا ببینید چقدر از عمر را تلف کرده یا درست حرکت کرده اید؟

18.همیشه پادشاه سرزمین وجود خود باش!

یکی از شاگردان شیوانا فردی بسیار تمیز و مرتب بود. لباس هایش بسیار تمیز و بدون چین و چروک بود و کفش هایش همیشه از تازگی برق می زد. یک روز شیوانا با تعجب دید که این شاگرد فوق العاده تمیز، دارد روی کفش های خود خاک می ریزد تا برق آنها را از بین ببرد و لباس هایش را به هم می ریزد تا شکل و ظاهری ژولیده و به هم ریخته پیدا کند.شیوانا با تعجب نزدیک او رفت و پرسید: چه می کنی؟ از تو بعید است که این بلا را بر سر لباس و کفش و ظاهر خود بیاوری؟

شاگرد با نگاه شرم زده گفت: امروز در بازار راه می رفتم، چند نفر از رهگذران با صدای بلند در حالی که مرا مسخره می کردند گفتند: این آدم را نگاه کنید که شاگرد معمولی مدرسهشیوانابیشتر نیست اما مثل پادشاهان لباس می پوشد و مواظب تمیزی لباس و جامه خود است. به همین دلیل تصمیم گرفتم شکل ظاهر خودم را شبیه بقیه کثیف و به هم ریخته سازم تا دیگر کسی چنین حرفی به من نزند!

شیوانا با لبخند گفت: تو چرا به آنها نگفتی که در واقع یک پادشاه و سلطان گرانقدر و بی نظیر هستی که برای مدتی افتخار دادی و به مدرسه شیوانا آمده ای.

شاگرد جوان با حیرت گفت: من پادشاه کجا هستم!؟

شیوانا پاسخ داد:” تو پادشاه و حاکم سرزمین وجود خودت هستی. می توانی بر بدن و روح و ذهن خودت حکم برانی و آن را همان گونه که می پسندی آرایش کنی و رشد دهی. هیچ قریبه ای نمی تواند بدون اجازه تو ای جناب سلطان، به ذهن و روان تو وارد شود. چگونه یک پادشاه بزرگ مثل تو به آن رهگذرهای ساده اندیش اجازه داده است بی اجازه وارد ذهنش شوند و آرامش او را برهم زنند؟ برخیز و سریع بدون آنکه کسی متوجه شود دوباره بهترین و تمیزترین جامه ای که در توان داری بر اندام این پادشاه بی رقیب بیارای و با افتخار به زیباترین شکلی که در توان داری در کوی و برزن قدر گذار. مدرسه شیوانا به داشتن این گونه شاگردان است که افتخار می کند و به خود می بالد.برو و همیشه پادشاه سرزمین وجود خود باش!

19. راز موفقیت قطعاً در شک و تردید نیست.

مرد جوانی از سقراط پرسید راز موفقیت چیست؟ سقراط به او گفت: "فردا به کنار نهر آب بیا تا ‌راز موفقیت را به تو بگویم."

صبح فردا مرد جوان مشتاقانه به کنار رود رفت.

سقراط از او خواست که دنبالش به راه بیفتد. جوان با او به راه افتاد. به لبه رود رسیدند و ‌به آب زدند و آنقدر پیش رفتند تا آب به زیر چانه آنها رسید. ‌ناگهان سقراط مرد جوان را گرفت و زیر آب فرو برد.

جوان نومیدانه تلاش کرد خود را رها کند، امّا سقراط آنقدر ‌قوی بود که او را نگه دارد. مرد جوان آنقدر زیر آب ماند که رنگش به کبودی گرایید و بالاخره توانست خود را ‌خلاصی بخشد.همین که به روی آب آمد، اولین کاری که کرد آن بود که نفسی بس عمیق کشید و هوا را به اعماق ریه‌ اش فرو فرستاد. سقراط از او پرسید: "زیر آب چه چیز را بیش از همه مشتاق بودی؟" مرد جوان گفت: "هوا." ‌سقراط گفت: "هر زمان که به همین میزان که اشتیاق هوا را داشتی موفقیت را مشتاق بودی، ‌تلاش خواهی کرد که آن را به دست بیاوری؛ موفقیت راز دیگری ندارد".

20.م

موفقیت تو در گرو تشخیص درست مسیر و سپس اجرای درست آن است. (80 درصد تشخیص درست مسیر و 20 درصد اجرای درست آن)

مي خواهم صحنه اي از يك فيلم را كه در خاطرم مانده، برايتان تعريف كنم. دوربين مرغي را نشان مي دهد كه پشت حصار توري ايستاده و با حسرت به دانه هاي گندمي كه در آن سو ريخته شده است مي نگرد. او هر چقدر تلاش كرد نتوانست تا از ميان حصار به دانه ها برسد. آن مرغ همين طور كه بالا و پايين مي پريد و اطراف را برانداز مي كرد. چشمش به انتهاي حصار خورد. بله، حصار تنها شش فوت طول داشت. بنابراين به راحتي حصار را دور زد و به دانه ها دست يافت.

وقتي كه به مسئله اي مي انديشيم، در حقيقت حوزه ديد خود را نسبت به آن گسترش مي دهيم، پس هر تلاشي كه بي ثمر مي ماند علتي جز محدود بودن حوزه افكار و نگرش ما نخواهد داشت.

21.مسئوولیت پذیر باش.(عامل باش)

روزي آبراهام لينكن رئيس جمهور سابق ايالات متحده، در بحبوبه يكي از جنگ ها فراغتي يافت تا به خانم بيكسبي نامه اي بدين مضمون بنويسيد:"خانم عزيز! در ميان اسناد و مطالب موجود در وزارت دفاع دولت ايالات متحده، نامه يكي از ژنرالها را يافتم كه در آن ذكر شده بود، شما مادر پنج فرزند هستيد كه همگي آنها در ميدان جنگ كشته شده اند. مي دانم كه با اين كلمات نمي توانم از شدت غم و اندوه شما بكاهم، با اين وجود نمي توانم از جانب دولتي كه فرزندانتان به خاطر آن جان باخته اند، از شما قدرداني ننموده و برايتان آرزوي صبر و استقامت ننمايم. شما بايد به واسطه داشتن چنين فرزنداني بر خود بباليد. اگر يك رئيس جمهور در نهايت دل مشغولي مي تواند چنين نامه اي را بنويسيد. بنابراين شما هم خواهيد توانست كه فرصتي را براي پرداختن به مسائل و مشكلات خود بيابيد.

22. تبسم و لبخند، نوعی نیایش است.

پير مردي در يكي از مسابقات تلويزيوني شركت كرد و توانست جايزه اول مسابقه را به خود اختصاص دهد. مجري برنامه از او پرسيد:" شما انسان بسيار شاد و سرزنده اي هستيد، اما راز شاد بودنتان چيست؟"

پيرمرد پاسخ داد:" چرا خوشحال نباشم پسرم؟خوب اگر درست و دقيق بينديشيم مثل روز روشن است. وقتي كه صبح از خواب بر مي خيزيم، دو انتخاب پيش رو دارم، اول اين كه گرفته و آشفته باشم و ديگر اين كه سرزنده و شاد و لبخندی بر لب. اما دوست دارم بداني من آنقدر هم كه به نظر مي رسد احمق نيستم و بر عكس آن قدر زيركم تا شاد بودن را برگزينم. من ذهنم را براي شاد بودن آماده كرده ام، فقط همين!

"بنابراين هر روز صبح، پيش از اين كه از رختخوابتان بيرون بياييد اين جملات را در ذهنتان مرور كنيد:

* امروز روز انجام كار بزرگي است.

* من امروز بيش از آنچه كه تصور مي كنم كارهاي مفيد انجام خواهم داد.

* من مي خواهم امروز را شاد سپري كنم.

* زندگي زيباست. بنابراين بايد آن را زيبا بسازيم.

* مي خواهم امروز كا ملاً كار ساز باشم.

* در انجام هر كاري مي توان همواره به خوشي ها و لذت هاي آن انديشيد.

23. مراقب بدن و جسم خودت باش.

روزي روزگاري يك هيزم شكن خيلي قوي براي كار سراغ يك تاجر الوار رفت تاجر او را استخدام كرد و دستمزد خوبي برايش تعيين كرد و همچنين شرايط كاري بسيار خوب بود. بنابراين هيزم شكن ما تصميم گرفت كارش را به نحو احسن انجام دهد، تا محبت صاحب كار خود را جلب كند.

رئيس جديد به او يك تبر داد و محل كارش را نشان داد. روز اول هيزم شكن 18 درخت را قطع كرد. رئيسش به او تبريك گفت و از او خواست به همين روش به كار خود ادامه دهد.

تاجر بسيار هيجان زده بود تا ببيند روز بعد هيزم شكن چند درخت قطع مي كند. اما روز بعد او توانست فقط 15 درخت را بيندازد. روز بعد هيزم شكن تلاش خود را بيشتر كرد. ولي فقط 10 درخت قطع كرد. هر روز با همه تلاشي كه مي كرد تعداد كمتری درخت را مي توانست قطع كند.

هيزم شكن با خود فكر كرد من بايد قدرت خود را از دست داده باشم. بنابراين پيش رئيس خود رفت و از او معذرت خواهي كرد. و گفت نمي دانم چه اتفاقي افتاده است كه هر روز توانايي من در قطع درختان كمتر مي شود.

تاجر در جواب پاسخ داد:«آخرين باري كه تبر خود را تيز كردي كي بود؟»

هيزم شكن پاسخ داد: تيز كردن؟ من وقتي براي تيز كردن تبر نداشتم چون خيلي مشغول...

در اين لحظه هيزم شكن به فكر فرو رفت و در كمال شرمندگي به اشتباه خود پي برد و متوجه شد که او به خود استراحتی نداده است.

آيا شما هم تبر زندگي خود را تيز مي كنيد؟آیا شما در اندیشه سلامتی خود هستید؟ آيا اطلاعات خود را به روز مي كنيد؟ آيا زماني را براي انديشيدن و بررسي آنچه انجام داده ايد مي گذاريد؟ آيا نتايج كارهاي خود را تجزيه و تحليل مي كنيد؟ آيا بدنبال راهي موثرتر براي مشكلات فعلي هستيد؟ يا اينكه آنقدر خود را درگير انجام كاري كرده ايد كه وقتي براي اين كارها نداريد.

24. به دیگران عشق بورز(به هرچه عشق می ورزی، عشق بی‌پایانبورز)

پیرمردی صبح زود از خانه‌اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید. عابرانی که رد می‌شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند...

پرستاری زخمهای پیرمرد را پانسمان کرد. سپس به او گفت: باید ازت عکسبرداری بشه تا جایی از بدنت آسیب و شکستگی ندیده باشه.

پیرمرد غمگین شد و گفت: عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست.

پرستار از او دلیل عجله‌اش را پرسید.

پیرمرد گفت: همسرم در خانه سالمندان است. هر صبح به آنجا می‌روم و صبحانه را با او می‌خورم. نمی‌خواهم دیر شود!

پرستار به او گفت: خودمان به او خبر می‌دهیم.

پیرمرد گفت: خیلی متأسفم، او آلزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد! حتی مرا هم نمی‌شناسد!

پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی‌داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می‌روید؟!

پیرمرد با صدایی گرفته و به آرامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است!!!

25. امروز و فردا نکن.

خـرگـوشـی وسـط جاده نشسته بود و اتومبیلی داشت به طرف ش می‌آمد. خرگوش تصمیم به فرار گرفت. ابتدا به قصد ‌پریدن به طرف راست جاده، جهت‌گیری کرد ولی بعد پشیمان شد و گفت: سمت راست جاده دره است، بهتر است به ‌سمت چپ فرار کنم؛ تمام نیروی خودش را به طرف چپ جاده سوق داد ولی باز هم با خودش گفت: سمت چپ ‌هم خیلی دور است و تا آن زمان اتومبیل می‌رسد. تصمیمش را عوض کرد و دوباره طرف راست جاده را نشانه ‌گرفت. دوباره تغییر عقیده داد و طرف چپ و... خلاصه آن قدر این دست وآن دست کرد تا اینکه اتومبیل سر ‌رسید و او را زیر‌‌گرفت...‌خیلی از ما شبیه خرگوش همین قصه‌ایم و هر روز داریم برای انجام کارهایمان امروز و فردا می‌کنیم.

اصولاً چرا برخی افراد ‌در انجام کارها مدام امروز و فردا می‌کنند؟‌برخی امروز و فردا کردن‌ها جنبه کما‌ل‌طلبانه دارد. افرادی وجود دارند که مجدانه و مداوم برای رسیدن به کمال ‌مطلوب عملاً در کار خود، همکاران و کارمندانشان وقفه ایجاد می‌کنند. گرچه انجام هر کاری تا حد توانایی‌ به نظر پسندیده می‌آید اما در دنیای واقعیات، باکفایت بودن در صورتی که برای دست یافتن به اهداف کافی باشد، ‌بهتر از کامل و بی‌نقص بودن است.‌

یکی از عوامل متداول در به تاخیر انداختن کارها، احساس ملالت و بیزاری است.کارهایی وجود دارد که ‌هرچند بسیار ضروری است اما حتی از منتظر ماندن برای خشک شدن رنگ دیوار نیز کسالت بارتر است. از ‌آنجا که طبیعت انسان او را به سوی اموری می‌کشد که انجام دادن آنها برایش جالب باشد و به همین نسبت از ‌کارهایی که انجام دادنش کسالت‌بار است دورش می‌کند، در نتیجه این بیزاری اغلب کارها را به تعویق می‌اندازد.‌

یکـی از دلایـل متداول به تاخیر انداختن کارها نشان دادن کینه وعداوت با شخص یا شرکتی است که کاری را ‌بر عهده شما نهاده است. کارمندی از این واقعیت که کاری به او تحمیل شده است دچار رنجش می‌شود، در نتیجه ‌اولین واکنش او، حرکت آهسته، مثل راه رفتن افراد بیمار خواهد بود. امروز و فردا کردن تا نزدیک شدن به آخرین ‌فرصت نیز از مواردی است که می‌توان به آن اشاره کرد. افرادی وجود دارند که کارها را به تاخیر می‌اندازند تا ‌به ضرب‌الاجل‌های از پیش تعیین شده برسند. آنها اصرار دارند که تحت فشارهای باقی‌‌مانده بهتر کار می‌کنند. به ‌هر حال این روش، هم برای سلامتی آنها مضر است و هم وقت زیادی را تلف می‌کند. این کار میزان فشـار روانـی ‌وارده بـر شخـص را افـزایـش می‌دهد و در مواقع مواجهه با بحران‌های حقیقی و غیرقابل اجتناب کار را بسیار ‌دشوار خواهد کرد.‌

مواردی هم وجود دارد که تاخیر در آنها کار درستی است: مثلاً زمانی که کار کم ‌ارزش ‌تری را به خاطر کار ‌پرارزش‌تری به تعویق می‌اندازیم، زمانی که احساس خستگی، عصبانیت، استرس، افسردگی و... می‌کنیم؛ زمانی ‌که برای انجام دادن موثر کارها از کمبود دانش یا مهارتی رنج می‌بریم و زمانی که حالات جسمی و روانی ما ‌اجرای بهینه کاری را غیرممکن می‌‌کند چـرا که مغز خسته یا بدن بیمار آمادگی بیشتری برای خطا کردن و ‌قضاوت نادرست دارد. ‌نکته ای که در این ارتباط می توان به عنوان راهکار ارائه داد این است که سعی کنید وظایف خود را به صورت روزانه ‌به اجرادر آورید تا در اثر تلنبار شدن آنها به وظیفه‌ای سنگین و اجباری تبدیل نشوند. به این موضوع فکر کنید که ‌این مسئولیت به هر حال باید توسط ما به اجرا در آید بنابراین بهتر است با ‌‌‌‌اجرای به موقع آن، هم کیفیت آن را ‌ارتقا بخشیم و هم خود را از استرس‌های به تعویق افتادنش رهایی بخشیم.

26.قاطعیت = جذابیت و عزت نفس

سست عنصر نبودن و پای تصمیمات و تعهدات ماندن موجب جذابیت و احساس ارزشمندی می شود. افرادی که شخصیتی قاطع، هدفهای مشخص و ارزشهای معین و برنامه های مدونی دارند بلااستثنا جذابند و از اعتماد به نفس بالای برخوردارند. قدرت "نه” گفتن به درخواست های بی ارزش دیگران موجب رویش جذابیت و حس ارزشمندی در انسان می شود. بعضی افراد خود را فدای این و آن می کنند و هرکار مثبت یا منفی را قبول می کنند و اینطور می خواهند در دل دیگران رخنه کنند که نمی شود. جذابیت یعنی مصمم بودن، یعنی قاطعیت در رفتار و گفتار.به طور کلی قاطعیت = جذابیت و عزت نفس

27. خودت و دیگران را سرزنش نکن.

«دست و پا چلفتيِ بدبخت!»، «بي‌عرضه‌ي بي‌مصرف!»، «به درد مردن هم نمي‌خوري!»، «اي كاش به دنيا نمي‌آمدي!»، «تو لياقت بيش‌تر از اين را نداري!» و هزاران جلمه‌ي خود تنبيهي ديگر.

وقتي ما شروع به سرزنش خود مي‌كنيم غالباً از چنين جملاتي استفاده مي‌نماييم. اما نتيجه چيست؟ نتيجه آن است كه پس از مدتي، ديگر ذره‌اي اعتماد به نفس براي ابراز وجود در خود نمي‌يابيم. اغلب ما، جلادان بي‌رحمي هستيم و جالب است بدانيم كه ما در مورد خودمان و نزديك‌ترين كسان خود غالباً بي‌رحمانه‌تر از ديگران عمل مي‌كنيم. به طور مثال اگر در يك جمع رسمي، يك‌نفر با صداي بلند عطسه كند يا رفتار غيرمؤدبانه‌اي (به تعبير خودمان) داشته باشد، خيلي زود او را مي‌بخشيم و بعد از چند دقيقه به طور كلي آن رفتار را فراموش مي‌كنيم، در حالي‌كه همين رفتار اگر از خودمان یا نزدیکان و عزیزانمان سربزند، تا مدت‌ها به ياد مي‌آوريم و خود و آنان را با عباراتي نظير «احمق! نتوانستي جلوي خودت را بگيري؟» و يا «تو هيچ وقت آداب معاشرت را ياد نمي‌گيري!» سرزنش و تحقير مي‌نماييم. ما به راحتي مي‌توانيم حاصل زحمات يك عمر خود و نزديك‌ترين كسان خود را تنها با يك اشتباه،‌ نديده بگيريم و تمامي امتيازهاي مثبت را فداي يك امتياز منفي كنيم و اين شايد بدترين نوع قضاوت و دشمني با خود باشد.

بياييد، گاهي هم كمي از بالا به رفتار خود، نگاه كنيم.

از بالا، فردي را مي‌بينيم كه به طور محسوسي قدرنشناس است. يعني همان صفتي كه ما ديگران را به خاطرش سرزنش مي‌كنيم. قدرنشناسي يعني اين كه هزاران هزار مرتبه‌اي را كه رفتار درست و پخته داشته را فراموش مي‌كند و تنها يكبار اشتباهش را مرتب به رخ خودش مي‌كشد. از بالا نگاه كردن يعني همين. از بالا، او را بسيار بي‌انصاف و ناسپاس مي‌بينيم.

لطفاً با خود و دیگران مهربان‌تر باشيم.

28. نگاهت را به دیگران اصلاح کن.

مردی در هنگام رانندگی، درست جلوی حیاط یک تیمارستان پنچر شد و مجبورشد همانجا به تعویض لاستیک بپردازد. هنگامی که سرگرم این کار بود، ماشین دیگری به سرعت از روی مهره های چرخ که در کنار ماشین بودند گذشت و آنها را به درون جوی آب انداخت و آب مهره ها را برد. مرد حیران مانده بود که چکار کند. او تصمیم گرفت که ماشینش را همانجا رها کند و برای خرید مهره چرخ به شهر برود. در این حین، یکی از دیوانه ها که از پشت نرده های حیاط تیمارستان نظاره گر این ماجرا بود، او را صدا زد و گفت: از سه چرخ دیگر ماشین، از هر کدام یک مهره بازکن و این لاستیک را با سه مهره ببند و برو تا به تعمیرگاه برسی. آن مرد اول توجهی به این حرف نکرد ولی بعد که با خودش فکر کرد دید راست می گوید و بهتر است همین کار را بکند. پس به راهنمایی او عمل کرد و لاستیک زاپاس را بست. هنگامی که خواست حرکت کند رو به آن دیوانه کرد و گفت: «خیلی فکر جالب و هوشمندانه ای داشتی. پس چرا تو انجایی؟ دیوانه لبخندی زد و گفت:من اینجام چون دیوانه ام. ولی احمق که نیستم!!!

29. به دیگران کمک کن و آنان را ببخش.

کشاورز فقیر اسکاتلندی که فلمینگ نام داشت. یک روز، در حالی که به دنبال امرار معاش خانواده اش بود، از باتلاقی در آن نزدیکی صدای درخواست کمک را شنید، وسایلش را بر روی زمین انداخت و به سمت باتلاق دوید...

پسری وحشت زده که تا کمر در باتلاق فرو رفته بود، فریاد می زد و تلاش می کرد تا خودش را آزاد کند.

فارمر فلمینگ او را از مرگی تدریجی و وحشتناک نجات می دهد...

روز بعد، کالسکه ای مجلل به منزل محقر فارمر فلمینگ رسید. مرد اشراف زاده خود را به عنوان پدر پسری معرفی کرد که فارمر فلمینگ نجاتش داده بود.

اشراف زاده گفت:"می خواهم جبران کنم شما زندگی پسرم را نجات دادی".

کشاورز اسکاتلندی جواب داد: "من نمی توانم برای کاری که انجام داده ام پولی بگیرم".

در همین لحظه پسر کشاورز وارد کلبه شد.

اشراف زاده پرسید: "پسر شماست؟"

کشاورز با افتخار جواب داد:"بله"

اشراف زاده گفت: با هم معامله می کنیم. اجازه بدهید او را همراه خودم ببرم تا تحصیل کند. اگر شبیه پدرش باشد، به مردی تبدیل خواهد شد که تو به او افتخار خواهی کرد...

پسر فارمر فلمینگ از دانشکده پزشکی سنت ماری در لندن فارغ التحصیل شد وهمین طور ادامه داد تا در سراسر جهان به عنوان سر الکساندر فلمینگ کاشف پنسیلین مشهور شد...

محصول هر بذری به ما برمی گردد و فرق ندارد که آن بذر چه باشد و کجا کاشته شده باشد، تصادفی یا اتفاقی تو خاک بیفتد و رشد کند...هرچه بیشتر ببخشی، بیشتر دریافت می کنی.زندگی همان را به ما می دهد که که کاشته ایم چه خوب و چه بد !!!!

30. زبان بدن خود را اصلاح کن.

وقتی در مدرسه یا سر کار هستیم، به ما یاد می دهند که چطور بهتر از کلمات استفاده کنیم. یاد می‌گیریم که چطور کلمات و زبانی که استفاده می‌کنیم تاثیرگذار باشند. یاد می‌گیریم که زنجیره‌ای هوشمندانه از کلمات را برای به دست گرفتن ابتکار عمل و همچنین ارتباط زیرکانه بسازیم. اما همین که بزرگ می شویم درخواهیم یافت که ذره‌ای فراتر برای بهتر کردن نوع ارتباط برقرار کردن قدم برنداشتیم. کمی عجیب است که

کلمات فقط۷درصد از ارتباطات را می سازند.

مابقی تُن صدای شما است (۳۸%) و زبان بدن شما (۵۵%).

البته این آمار و ارقام می‌تواند بسیار متفاوت باشد زیرا بستگی به موقعیت و شرایط دارد و موضوعی که مورد بحث است (برای مثال به وضوح با تلفن حرف زدن بسیار با چهره به چهره حرف زدن فرق دارد) اما به هر حال زبان بدن بخش بسیار مهمی در ارتباطات محسوب می شود.

به جذابیت خود بیافزایید.

مهم نیست که چه می‌گویید، مهم این است که چگونه آنچه را می‌خواهید بگویید بیان کنید. حالت بهتر، زبان بدنی شکوفا در ابراز آنچه می‌خواهید بگویید و زبان بدنی که کنترل شده و متمرکز باشد می‌تواند هر کسی را جذاب‌تر کند، نه تنها در روابط دوستانه بلکه در نوع ارتباط برقرار کردن با دوستان جدید یا در مصاحبه‌های شغلی و قرارهای تجاری هم می‌تواند موثر باشد.

احساسات شما وابسته به زبان بدن شماست.

احساسات به صورت وارونه هم عمل می کنند. اگر احساس خوبی داشته باشید لبخند می زنید. اگر به خودتان فشار بیاورید که لبخند بزنید پس احساس خوبی به شما دست خواهد داد. اگر حس کنید که خسته و وارفته باشید به صورت بی حال و خواب آلود واکنش نشان می دهید. اگر بی حال و شل و ول نشسته باشید در گوشه ای به شما حس خسته بودن و منفی بودن دست خواهد داد. فقط تلاش کنید که ۵ دقیقه راحت روی صندلی خود بنشینید و این گونه انرژی متفاوتی به شما انتقال داده می شود نسبت به حالتی که به صورت نیمه خوابیده روی صندلی خود می نشینید.

پیام‌های درهم ریخته تان را کاهش دهید.

اگر در یک مصاحبه شغلی شرکت کردید و با صدایی ثابت و با اعتماد به نفس حرف‌هایی را که باید می زنید ولی زبان بدن شما آن گونه که باید نباشد آن وقت کارفرمایان تان شاید این حس را پیدا کنند که شما عصبی هستید یا بسیار محافظه کار عمل می‌کنید و آن زمان است که با حرفی که می زنید ناهمخوان خواهید شد (و احتمالاً باید قید این شغل را بزنید).

آنچه که شما نیاز دارید این است که صدای خودتان، آن چیزی که می گویید و زبان بدن تان با هم همخوانی داشته باشند و یک چیز را بگویند.

مهارت های ایجاد ارتباط با دیگران را در خود ارتقاء دهید.

اگر بتوانید زبان بدن خود را اصلاح کنید آن وقت می‌توانید افکاری که در مغزتان در جریان هستند را به روش آسان‌تری ابراز کنید. به آسانی می‌توانید که یک پل ارتباطی با دیگران ایجاد کنید. وقتی که به صورت درست و قدرتمندانه از زبان بدن مناسب استفاده کنید آن وقت مهارت‌های ایجاد ارتباط‌تان بسیار متمرکزتر و بهتر خواهد شد.

اولین تاثیرگذاری بهترین نوع در تاثیرگذاشتن است.

برای در یاد ماندن بهترین کار همان تاثیرگذاری اولیه است، حتی اگر مایل به انجام آن نباشید. همگی ماها اولین تاثیر یک آدم جدید که یک تصویر ذهنی از خلق و خویش در ذهن مان تصویر کند را به یادهای مان خواهیم سپرد. این تصویر از شما در یادها خواهد ماند. با داشتن هنر استفاده از زبان بدن شما می‌توانید به دیگران تصویر ذهنی بهتری منتقل کنید.

منبع:soupeshadi.com