یکی از سوالات مطرح در "بازاریابی" این است که آیا میتوان با استفاده از آزمایشها و نتایج علوم مربوط به اعصاب، مشکلات و مسائل در زمینه بازاریابی را حل کرد؟ باید گفت که از علوم اعصاب در بازاریابی ( بازاریابی عصبی) کاربردهای گوناگونی میشود برای مثلا "برندسازی"، بهبود به خاطرسپاری پیام های تبلیغاتی، افزایش تاثیر تبلیغات و ... که در ادامه به برخی از آنها اشاره میکنیم : برای مطالعه بیشتر به بازاریابی عصبی روی ناخودآگاه مصرفکنندگان مراجعه نمایید.
1- کمک کردن به درک بهتر تصمیمگیری و ترجیحات مشتری: امروزه در برخی از کشورهای جهان موسسات تجاری با آزمایشگاههای علوم اعصاب قرارداد امضا کردهاند تا به انجام مطالعاتی بر روی رفتار مصرف کننده، نگرشها و مسائل مربوط به آنها بپردازد، علاوه بر این بسیاری از مراکز دانشگاهی نیز در این زمینه سرمایه گذاری کردهاند. برای مطالعه بیشتر به مشتریان در واقع چه میخواهند؟ مراجعه نمایید.
2- ارتقای تبلیغات تجاری: یکی از اهداف اصلی بازاریابی، توصیف و پیش بینی اثربخشی تبلیغات است، محققان بدین نتیجه رسیدهاند که تصمیمگیریها بیش از آنکه عقلانی و بر پایه استدلال باشند، احساسی هستند و حتی تصمیمگیریهای عقلانی هم بدون جنبه احساسی، عملی نمیشوند، در واقع این احساسات هستند که باعث بروز علاقهمندی ما به یک برند خاص میشود. بسیاری از روشهای سنتی بازاریابی در این زمینه ضعیف عمل میکنند زیار مصرف کنندگان از بیان کامل احساسات و فرایندهای شناختی خود عاجزند.برای مطالعه بیشتر به بازاریابی بهتر است یا تبلیغات؟ مراجعه نمایید.
3- بهبود محصولات و جذابیتهای آن: طراحان محصول به دنبال درک تجریحات مشتری هستند تا محصولاتی را طراحی نمایند که بیشترین جاذبه را برای بازار هدف داشته باشد، همان طور که میدانید مصرف کنندگان تحت تاثیر جامعه فرهنگ و انتظارات پایه خود هستند به علاوه بسیاری از نگرشهای ناخوداگاه آنها تحت تاثیر مصرفهای قبلی شکل میگیرد با استفاده از بازاریابی عصبی میتوان به تمایلات مصرف کنندگان و ترجیحات آن ها پیبرده و محصولات جذابتری را به بازار ارائه نمایند. برای مطالعه بیشتر به اصول کاربردی ساخت آگهی اثربخش مراجعه نمایید.
4- ایجاد و گسترش برند و عملیاتی کردن آن: با استفاده از ابزارهای بازاریابی عصبی، میتوان از نیت مشتریان آگاه شده و برندهای جذابتری را ایجاد نمود، مثلا وقتی مشتریان در معرض لوگوی تجاری خاصی قرار میگیرند، حجم اکسیژن خونشان در ناحیه میانی قشر جلویی مغز بالای میرود و باعث درگیری ذهنی میگردد، سپس مغز ارزیابی میکند که آیا آن برند خاص برای فرد اهمیت داشته باشد یا نه ؟ برای مطالعه بیشتر به هنر متقاعد سازی مشتریان و نفوذ در آنها مراجعه نمایید.
در پایان باید اضافه کرد که با توجه به این واقعیت که ما همه روزه با انبوهی از پیام های تجاری رو به رو میشویم که بسیاری از این پیامها دیگر نمیتواند حساسیت مشتریان را برانگیزد، درک عمیق از آنچه سازمانها باید بر آن متمرکز شوند تولید محصولات سلطه برانگیز نیست بلکه تولید محصولاتی تاثیر برانگیز است که رضایت مشتری را فراهم نماید.