سه تا بچه داشتند در مورد پدرانشان که کارمند بود حرف میزدند و سعی میکردند با دروغ پدران خود را سریعترین کارمند دنیا جلوه دهند:
اولین بچه گفت پدر من سریعترینه، حتی سریعترین دونده در دنیاست به طوری که میتونه یک تیر رو با تیروکمان پرتاپ کنه و بعد با دویدن از آن تیر جلو بزنه...
دومی گفت که تو به این میگی سرعت؟ پدر منو ندیدی، پدر من یک شکارچیه، اون با تفنگش به شکار شلیک میکنه و قبل از تیر به شکار میرسه و اونو شکار میکنه....پدر تو سریعترین نیست بلکه پدر من سریعترینه
بحث بالا گرفته بود که بچه سومی سری تکون داد و گفت: شما اصلا چیزی از سرعت و سریع بودن نمیفهمین چون بابای من کارشو ساعت چهار بعداز ظهر تموم میکنه اما ساعت سه و ربع توی خونه پیشم نشسته !
از این داستان چه برداشتی میکنید؟