لختگی سازمانی چیست؟
زمانی که انسان در زندگی هدف ندارد دچار اینرسی یا لختگی سازمانی شده است یا بر عکس اینکه انسان در زندگی و کسبوکارش هدف دارد ولی میل رسیدن به آن ها و شوق دستیافتن به آنها را ندارد و اینکه چگونه میتواند به آن برسد را ندارد، پس لختگی سازمانی برمیگردد به عادتهای بد زندگیمان، عادتهای بد کسبوکارمان و ....
در اینجا قصد داریم تا عواملی که باعث میشود انسان به هدفش نرسد و رشد پیدا نکند را بررسی نماییم:
1- همفکران: همفکران انسان زمانی که با او همنوا نباشند این فرد ممکنه همسر فرد، دوست فرد، همکاران فردو ... دچار لختگی میشود، مثلا هر روز به او بگویند که نمیشود، آنتونی رابیز میگوید همیشه در زندگی همفکر و مشوقی برای خودتان پیدا کنید یا همفکری بالاتر از خودتان پیدا کنید، انسان اگر برای اینکه در زندگی شور و شوق داشته باشد باید یک نفر باشد که برای او دست بزند و اگر بخواد در کسبوکار و حرفهاش پیشرفت کند باید حداقل یک نفر باشد که او را حمایت کند پس یکی از دلایلی که باعث میشود انسانها دچار لختگی یا اینرسی بشوند همفکران او هستند.
2- نداشتن برنامه: نداشتن برنامه دومین عامل لختگی سازمانی است، معنی داشتن برنامه یعنی مشخص کردن اولویتها، مثلا در زندگی ما چه چیزهایی اولویت دارد، انیشتین میگوید در زندگی آن چیزهایی که عاشقش هستی و آن چیزهایی که دوست داری و در زندگی میپرستید و آن چیزهایی که در زندگی واقعا قبول داری را بنویس، واقعا ما در زندگی چه چیزهایی را قبول داریم؟ مثلا فردی مینویسد که ثروت برای من مهم است، خب این اولویت این فرد است، اما برای به دست آوردن این ثروت چه کار کردی؟ 98 درصد از افراد روی کره زمین اولویتهای زندگیشان را نمیدانند، و برای همین است که دچار لختگی میشوند، خیلیها ممکن است اعتراض کنند که ما میدانیم، قبول، اما برای بدست آوردن آن اولویت چه کار کردهاید؟ انسان اگر اولویتهایش ویا اهدافش برایش مقدس و مهم باشد برای آن تلاش میکند، پس اولویتهایتان را بشناسید و برای آن تلاش کنید.
3- خود انسان ها: خود انسانها موجبات لختگی سازمانی را به وجود میآورند چون نمیتوانند به خوبی تصمیم بگیرند و خوب نمیدانند که از کجا شروع کنند، آدلر در کتاب رهبران قوی خود بیان میکند که انسانی که نتواند خوب تصمیم بگیرد دچار بیهویتی میشود، دچار بیگانگی میشود، دچار خمودی میشود، انسان باید تصمیم بگیرد، تصمیمگیری به این معناست اگر دو برنامه بد و خوب وجود دارد، هم بد را انتخاب کند و هم خوب را انتخاب کند ولی خوب را اجرا کند، تصمیمگیری یعنی اینکه انسان همیشه در کارهای خوب موفق باشد، این انتخابهای ماست که میتواند برای ما اولویت باشد، برای ما کارکرد داشته باشد، و با این انتخابها است که میتواند رشد کند و پیشرفت کند، پسرکی گفت که من میخواهم کارمند بشوم، او مدتهای زیادی روزنامه فروش بود، و بعد سالها تحصیل گفت من باید کارمند بشم، یعنی از روزنامه فروشی در خارج شود، هر جا که رفت قبولش نکردند از فیسبوک تا مایکروسافت، و آمد در خانه نشست، پدرش بهش گفت تو چکار میکنی؟ گفت که هر جایی میروم ،من رو قبول نمیکنند، گفت برو روی خودت و استعدادت سرمایهگذاری کن، و او این کار را کرد، سه سال بعد همان شرکتها دستارود او را با قیمت بسیار بالایی خریدند، اون شخص آقای اکتون، بنیانگذار توییتر میباشد.
نتیجهگیری این قسمت:
اگر میخواهی موفق باشی حتی در کارمندی ، فعال باش، ایده بده، در کار خودت، نه برای سازمان، آنهایی که دچار لختگی میشوند یک چیز میگویند، خدایا شکر ما کارمند شدیم، و یا خدایا شکر یه لقمه نون به دستمون میرسه، یا خدایا شکر یک آب باریکهای هست، و تصمیم گرفت که رشد نکند، تمام است، لختگی سازمانی تمام وجود او را میگیرد، لختگی زمانی بر انسان حاکم میشود که انسان به جایی که هست و کاری که میکند عادت بکند و تصمیم گیریشون این باشه که کار تمومه. در این زمینه بریان ترسی در قانون جذب میگوید هر انچه فکر میکنی میشود، خوب یا بد.
در قسمت بعدی در مورد ادامه عوامل لختگی سازمانی بحث خواهد شد، همراه باشید.