استراتژی مدیریت کیفیت اساسا با ایجاد و حفظ فرهنگی کیفیت
محور ارتباط مییابد. چنین فرهنگی را میتوان بر اساس ارزشها و هنجارها تعریف
کرد. ارزشهای محوری سازمان بایستی وجه غالب را به کیفیت بدهند. در این میان میبایست
هنجارهایی رفتاری را که مشخصۀ عملکرد کیفیتاند، شناسایی و تشویق کرد و به آنها
پاداش داد. تنها بیان ارزشها کافی نیست، بلکه باید این ارزشها رابه عمل تبدیل
نمود. ارزشها باید برای همۀ کارکنان به عنوان اداره کنندگان هنجارهای رفتاری در
قلمرو کیفیت، پذیرفته شده باشند. استراتژی ممکن است مبتنی بر مفهوم مدیریت کیفیت
جامع باشد که عبارت است از روش نظاممند یا روش سیستماتیک اطمینان یافتن از این که
تمام فعالیتهای درون سازمانی به شیوهای برنامهریزی میشوند که نیازهای مورد نظرمشتریان
را برآورده سازند.
این رویکرد در واقع رویکردی جامع است. مدیریت عملکرد نباید به وظیفهای مجزا برشمرده شود، بلکه باید جزئی جداناشدنی از تمام عملیات باشد. هر کس در سازمان، با کیفیت سروکار میباید این فلسفه برایتحقق "کاردرست درهمان بار نخست" ضروری است که تضمین میکند هیچ سیستم معیوبی به کار گرفته نمیشود، هیچ محصول ناقصی تولید نمیشود و خدمات ناکافی نیز عرضه نمیگردند.
استراتژی موسوم به شش سیگما از دیگر استراتژیهای کیفیت به شمار میآید. شش سیگما رویکردیاست آماری به منظور اندازه گیری انحرافاتی که به گونه ای همه جانبه و جامع گسترش داده میشوند تا تمام جنبههای کیفیت سازمان را در بر گیرند. حرف یونانی ( σ ) به عنوان نمادی برای نشان دادن انحراف استاندارد یا اندازهگیری انحراف در فرایند به کار میرود. شش سیگما از لحاظ آماری بیانگر حدود ارزشهای جمعیتی با پراکنش عادی (نرمال)است.
عملیات را میتوان براساس سطح سیگما، اندازهگیری و
ارزیابی کرد؛بدین ترتیب که هر چه عدد سیگما بزرگتر باشد،تعداد کاستیها و اِشکالها،
کمتر است. هدف، رسیدن به سطح کیفیت شش سیگماست. شرکتهایی که میخواهند بر
مشتریانشان تأثیر بگذارند، خود را از جمله "سازمانهای شش سیگما"میخوانند.
نتیجه گیری:
موفقیت یا عدم توفیق سازمانها مبتنی بر کیفیت و اثربخشی کارکنان آن هاست، سازمانهایی موفق امروزی به این نتیجه رسیدهاند که برای موفقیت باید مدیران منابع انسانی در سطح و کلاس جهانی و با کیفیت داشته باشند، بگونهای که آنها افرادی فعال در تصمیمگیری علمیاتی و استراتژیک سازمان باشند.