کد خبر: ۲۹۹۲
تاریخ انتشار: ۲۸ فروردين ۱۳۹۵ - ۱۰:۳۳
آینده‌ی سرمایه‌داری از دیدگاه پرویز صداقت

گفت‌وگو با پرویز صداقت پس از حضور والرشتاین در کشور

امانوئل والرشتاین یکی از مهم‌ترین نظریه‌پردازان چپ‌گرای حال حاضر در عرصه‌ی جهانی است و به سنتی فکری‌ای تعلق دارد که تحلیل سیستمی- جهانی نامیده می‌شود. تحلیل سیستمی- تاریخی- جهانی رویکردی چندرشته‌ای است که می‌کوشد هم نهادی از مطالعات علوم مختلف برای درک سازوکار زایش و پویش و زوال سیستم‌های تاریخی جهانی به دست دهد.

از این رو، عمده تحلیل‌های والرشتاین به روایتی تاریخی-انتقادی از افزایش سرمایه‌داری، تکامل این نظام و در نهایت فرادستی آمریکا در نظام جهانی اختصاص دارد. به مناسبت حضور والرشتاین در ایران گفت وگوی مکتوبی با پرویز صداقت انجام شد.

صداقت، پژوهشگر اقتصادی و مترجم بسیاری از مقالات و نوشته‌های والرشتاین است و کتابی از او و جمعی از جامعه‌شناسان معاصر هم در دست انتشار دارد با عنوان «آینده سرمایه داری».

امانوئل والرشتاین پایه گذار تحلیل های سیستمی-جهانی، در سال های اخیر دائماً تأکید کرده که سرمایه‌داری به پایان عمر تاریخی خود رسیده است. عناصر و اجزای دستگاه فکری والرشتاین در این باره چیست و با اتکا به چه داده هایی به این حکم می‌رسد؟
در نگاهی بسیار کلی می‌توان اجزای تشکیل دهنده تحلیل سیستمی-جهانی-تاریخی را که از دل مکتب وابستگی زاده شد چنین برشمرد: اقتصاد سیاسی مارکسی، مطالعات تاریخی مکتب آنال و ساختارهای درازمدتی که در این مطالعات فرنان برودل، تاریخ نگار بزرگ معاصر مطرح کرده است، مفهوم سازماندهی اقتصادی نزد کارل پولانی، مفهوم هژمونی در نزد گرامشی و مطالعات ساختاری- پیچیدگی و تقابل ساختار- آشوب که از دل آن دوپارگی یا bifurcation برمی خیزد که در عرصه اجتماعی دو گزینه را در برابر کنشگرانی قرار می دهد که اینک از ضرورت و دترمینیسم به آزادی و اختیار رسیده اند و خود آینده شان را رقم می زنند. والرشتاین با اتکا به یافته های ایلیا پرگوژین می گوید همه سیستم ها از بی نهایت کوچک تا بزرگ ترین سیستم هایی که می شناسیم (گیتی)، ازجمله سیستم های تاریخی- اجتماعی با اندازه میانه را باید برمبنای آمیزه ای از سه لحظه کیفیتا متفاوت تحلیل کرد: لحظه پا به عرصه هستی نهادن؛ دوره کارکرد در طی حیات «طبیعی» (طولانی ترین لحظه)؛ و لحظه پایان هستی (دوره بحران ساختاری).

سیستم حاکم امروز بر جهان سیستم سرمایه داری است. ویژگی مسلط یا تعیین کننده سرمایه داری جست وجوی انباشت بی پایان سرمایه است؛ انباشت سرمایه به منظور انباشتن هرچه بیشتر آن. همه نهادهای متعدد سیستم مدرن جهانی برای پیشبرد انباشت بی پایان سرمایه عمل می کنند. در سازوکار طبیعی این سیستم شاهد دو دسته از چرخه های درازمدت اقتصادی هستیم: نخست چرخه های کندراتیف و دوم چرخه های هژمونیک.

در چرخه های کندراتیف شاهد روندهای ۵۰ تا ۶۰ساله درازمدت از رونق به رکود در اقتصاد سرمایه داری می شویم (مقایسه کنید با مفهوم ویرانگری خلاق در نزد شومپیتر). در تاریخ سرمایه داری در مقاطعی شاهد تولید محصول نوآورانه ای می شویم که برای آن انبوهی خریدار مشتاق وجود دارد یا به هر حال می توان محرکی برای خرید آنها پدید آورد. این محصول نوآورانه ابتدا در اشکال شبه انحصاری تولید می شود و دولت در خلق و حفظ شبه انحصارها نقش تعیین کننده دارد؛ مثلابه طور قانونی از طریق سیستم ثبت اختراعات یا دیگر اشکال حفاظت از به اصطلاح مالکیت معنوی. یا از طریق ارایه کمک مستقیم به فعالیت های تحقیق و توسعه، یا به عنوان خریدار عمده محصول و در نهایت به عنوان یک قدرت ژئوپلیتیک که از موقعیت خود بهره می برد تا از آسیب دیدن به این وضعیت شبه انحصاری تولیدکنندگان مانع شود.

اما هرقدر هم پشتیبانی از این صنایع پیشرو طولانی شود دیر یا زود لحظه ای فرا می رسد که در آن شبه انحصار به شکل معناداری دچار گسیختگی می شود. پایان عملیات شبه انحصاری منجر به کاهش قیمت ها می شود. کاهش قیمت ها نیز البته به زیان فروشندگان است؛ یعنی آنچه زمانی یک محصول پیشرو سودآور بوده به محصولی رقابتی تر و با سودآوری بسیار کمتر تبدیل می شود. واکنش تولیدکنندگان به کاهش سود، کاهش هزینه های کار (دستمزد)، انتقال تولید به مکان هایی با هزینه تولید پایین تر (بازمکان یابی صنایع) و نیز انتقال سرمایه ها به بخش مالی (مالی گرایی) خواهد بود.

سرمایه داری به مثابه سیستمی فراملی، سیستمی که مرزهای ملی را برنمی تابد و ماهیتی جهانی دارد نیازمند هژمونی است. هژمونی سرمایه داری جهانی در دوره کنونی چیزی است که به گمان والرشتاین رو به افول است. با این همه، نظام مسلط فعلی همچنان به کارکرد خود ولو به شکلی معیوب ادامه می دهد. تبیین والرشتاین از این هژمونی چگونه است؟

الگوی گسترش و انقباض سرمایه داری تنها به آن سبب امکان پذیر است که سرمایه داری در یک دولت- ملت واحد جای نگرفته بلکه فضای حیات آن سیستم جهانی است که از هر دولت واحدی بزرگ تر است. تنها اگر سرمایه داران در «اقتصاد جهانی» یعنی در اقتصادی با دولت- ملت های متعدد حضور داشته باشند صاحبان کسب وکار می توانند انباشت بی پایان سرمایه را دنبال کنند اما تنظیم اقتصاد جهانی نیازمند نظمی است که قدرت هژمون تحمیل می کند. به این ترتیب، به موازات چرخه های کندراتیف شاهد چرخه های طولانی تر هژمونیک یا اصطلاحا چرخه های سیستمی انباشت یا قرن های طولانی هستیم. در تاریخ سیستم جهانی سرمایه داری تاکنون شاهد دست کم سه چرخه هژمونیک یا قرن طولانی بوده ایم: چرخه هلندی از اواخر قرن شانزدهم تا اواخر قرن هجدهم؛ چرخه بریتانیایی از نیمه قرن هجدهم تا اوایل قرن بیستم؛ چرخه آمریکایی از اواخر قرن نوزدهم تا امروز.

از ۱۹۴۵ که امپراتوری بریتانیا بعد از یک دوره طولانی آشوب و دو جنگ جهانی افول کرد و شاهد هژمونی آمریکا بر اقتصاد جهانی بودیم این هژمونی ابعاد متعدد تولیدی، تجاری، مالی / پولی، ژئوپلیتیک / نظامی و فرهنگی / سبک زندگی داشته است. پس از پایان دومین جنگ جهانی نخست از سویی شاهد تضعیف شدید سایر کشورهای پیشرفته سرمایه داری اعم از قدرت های محور و هم پیمانان آمریکا بودیم و از سوی دیگر مصالحه آمریکا با اتحاد شوروی (در زبان نظریه پردازان روس: همزیستی مسالمت آمیز) رخ داد. در پی هژمونیک شدن موقعیت آمریکا، این کشور با استفاده از سازمان های بین المللی (صندوق بین المللی پول، بانک بین المللی ترمیم و توسعه که امروز بانک جهانی نامیده می شود، موافقتنامه عمومی تعرفه و تجارت که اکنون سازمان تجارت جهانی نامیده می شود و…) در پی تثبیت وضع موجود برآمد. اما به تدریج فرآیندهای ذاتی موجود در سیستم سرمایه داری افول شبه انحصار ژئوپلیتیک آمریکا را رقم زد. از سویی رقبای قدرتمند اقتصادی ابتدا در اروپای غربی و ژاپن و سپس در شرق آسیا پدیدار شدند و از سوی دیگر جنبش های ملی گرایانه در جهان سوم موقعیت ژئوپلیتیک آمریکا را دچار تزلزل کردند.

آیا نمی توان دلیل این افول را بحران های ساختاری نظام جهانی دانست؟ در دهه ۳۰ اصلاحات کینز جان تازه ای به سرمایه داری بخشید و حدود چهار دهه اقتصاد جهانی را به پیش برد تا اینکه بار دیگر به سد بحران دهه ۷۰ خورد. هر دو بحران البته در مقایسه با بحران مالی ۲۰۰۸ لرزه ای کوچک هم حساب نمی شوند.

البته ابعاد رکود بزرگ دهه ۱۹۳۰ خیلی گسترده بود و تا امروز محتاطانه از شباهت بحران کنونی سخن گفته می شود. فروپاشی سیستم برتن وودز در اوایل دهه ۱۹۷۰ و ظهور قطب های جدید قدرت و افزایش هزینه های تولید (نیروی کار و نهاده ها و مالیات) همگی ورود به بحران ساختاری از دهه ۱۹۷۰ را رقم زدند. علاوه بر آن، بحران منابع و بحران های زیست محیطی نیز ابعاد تازه ای به این بحران ساختاری که بازتاب نزدیک شدن هزینه ها به خطوط مجانب بود، بخشید.

واکنش سرمایه داری جهانی در برابر این بحران، اتخاذ ایدئولوژی نولیبرالی شامل جهانی سازی، خصوصی سازی و مالی گرایی بود.

واکنش جنبش های مخالف سرمایه داری چه بود؟

جنبش های مخالف یا منتقد سرمایه داری در اشکال سنتی عبارت بودند از احزاب کمونیست و احزاب سوسیال دموکرات. ایده اصلی آنها تسخیر قدرت سیاسی به منظور تغییر وضع موجود بود. اما آنچه در عمل در قرن بیستم رخ داد این بود که قدرت سیاسی در بسیاری از موارد تسخیر شد اما تغییر وضع موجود رخ نداد؛ یا این تغییر چنان که وعده می کردند مطلوب نبود. همین امر در کنار دلایل دیگری مانند توهم زدایی گسترده ناشی از کنگره بیستم حزب کمونیست شوروی، لفاظی های صرف آمریکا و شوروی در زمینه هایی مانند مجارستان در ۱۹۵۶، روحیه شدید ضدامپریالیستی برخاسته از جنگ ویتنام، تلاش های نظری تازه چپ برای تبیین وضع موجود جهان و تاکیدش بر ضرورت تغییر راهبردها، توجه به بخش های حذف شده در جامعه (زنان و اقلیت ها)، همگی زمینه سازی برای شکل گیری جنبش بزرگ می ۶۸ بود.

گویا والرشتاین اهمیت خاصی برای می ۶۸ قایل است.

به نظر والرشتاین این جنبش اگرچه به مقصودش نرسید اما نشان دهنده یک پیروزی بزرگ هم هست چراکه نشان داد در مطالعات اجتماعی باید به فراسوی الگوهای نظری موجود بیندیشیم و نیز باید بدیلی فراتر از سرمایه داری و «سوسیالیسم واقعا موجود» بیابیم.

ولی در عمل جنبش می ۶۸ شکست بزرگی خورد و دهه های بعد دهه های پیروزی راست جهانی بود. چنانکه کشورهای سوسیالیستی در پایان دهه ۱۹۸۰ فروپاشیدند و حتی پایان تاریخ و پیروزی سرمایه داری لیبرالی مدت ها در محافل فکری ایده حاکم بود.

به باور امانوئل والرشتاین، پیروزی بزرگ راست جهانی، شکست بزرگ این جریان هم بود. سرمایه داری هرچند توانست از دهه ۱۹۷۰ به بعد هزینه های تولید را به شدت کاهش دهد اما هیچ گاه نتوانست نرخ رشدی مشابه دوره عصر طلایی سرمایه داری یعنی دهه های ۱۹۵۰ تا ۱۹۷۰ در سطح جهانی پدید آورد و این نرخ دایما و از دهه ای به دهه بعد کاهش یافت.

از طرف دیگر چنان که تحلیلگران سیستمی- جهانی می گویند خزان هژمونی بهار مالی گرایی است. از دهه ۱۹۷۰ در کنار تضعیف بخش واقعی اقتصاد شاهد رونق بخش مالی بودیم. افزایش شدید بهای نفت در دهه ۱۹۷۰ که متحدان آمریکا در سازمان شبه انحصاری اوپک، یعنی عربستان سعودی و ایران آن زمان، سردمدارانش بودند سایر کشورهای جنوب و نیز کشورهای اروپای شرقی را از سویی به سبب افزایش بهای انرژی و از سوی دیگر به سبب کسادی کشورهای سرمایه داری دچار بحران تراز پرداخت ها کرد. در ادامه، بخش عمده ای از دلارهای نفتی انباشته شده در کشورهای خاورمیانه از بانک های سرمایه گذاری در نیویورک سر درآورد. این دلارهای نفتی نیز صرف دادن وام به کشورهای دچار بحران تراز پرداخت ها شد و در دهه ۱۹۸۰ بحران بدهی را شاهد بودیم.

در حقیقت، مالی گرایی در چند دهه گذشته نخست موجی از بدهکار سازی در کشورها را پدید آورد، سپس این شرکت های بزرگ بودند که دچار کمبود نقدینگی شدند و در نهایت خانوارها و افراد بودند که با هدف تحریک تقاضا توانستند به راحتی وام بگیرند و خود در دام بدهی گرفتار شدند. به همین ترتیب، از دهه ۱۹۸۰ به این سو می توان سلسله ای از بحران های مالی را نام برد:

سقوط بزرگ بازار سهام در ۱۹۸۷، فروپاشی صندوق های پس انداز و وام در ۱۹۸۹، سقوط مالی روسیه در ۱۹۹۶، سقوط مالی شرق آسیا در ۱۹۹۷، سقوط سهام فناوری های نو در ۲۰۰۱ و این اواخر سقوط بزرگ مالی ۲۰۰۷ و ۲۰۰۸ .

به موازات تهاجم های پرهزینه نظامی آمریکا به افغانستان و عراق که به زوال هژمونی آمریکا شتاب بخشید شاهد تضعیف موقعیت دلار به عنوان ارز واحد جهانی، بروز نوسانات شدید در بازارهای ارزی و نیز شکل گیری چشم اندازهای گذار به نظام چندارزی هستیم.

در وضعیت فعلی شاهد افول هژمونی آمریکا و چیرگی شرایط آشفتگی در سیستم جهانی و نوعی بازنظم یابی ژئوپلیتیک جهانی هستیم. دلایل و نشانه های این افول را با رجوع به نظریات والرشتاین در چه می دانید؟

کسادی بازارهای اروپایی و آمریکایی و کاهش رشد گروه کشورهای بریکس، کاهش شدید توان نظامی آمریکا، چشم انداز حرکت به نظام چندارزی، ظهور قدرت های ژئوپلیتیک جهانی (آمریکا، روسیه، فرانسه، بریتانیا، چین، برزیل و…) و بروز ائتلاف های شکننده میان این قدرت ها. حاصل این همه محدودترشدن هرچه بیشتر، امکانات انباشت بی پایان سرمایه است. در نظر والرشتاین، مهم ترین ویژگی سرمایه داری، انباشت بی پایان سرمایه است. از سوی دیگر، الزامات انباشت بی پایان در تحولات دایم فناورانه و گشودن دایم مرزهای جدید جغرافیایی و علمی و روان شناختی و موارد دیگر است. در تحلیل سیستمی- جهانی کانون هژمونیک با یاری کمربند مناطق نیمه پیرامونی از کار یا مواد خام پیرامون بهره کشی می کند.

نظریه سیستم جهانی مبتنی بر توالی هژمون ها در بستر موج های بلند کندراتیف از گسترش و رکود نسبی در بازارهای جهانی است. اما این دنباله چرخه های هژمونیک- هلند، بریتانیا و ایالات متحده- منطقا وقتی پیرامون به پایان می رسد و همه منطقه های جهان کاملابه بازار سرمایه داری وارد می شوند، پایان می یابد. در چنین شرایطی، دیگر سوپاپ اطمینانی وجود ندارد، دیگر مناطق بیشتری برای بهره کشی نیست.

در عملکرد سیستم جهانی، با هر چرخه جدید، فرصت های جدیدی برای گسترش و سود تحت یک هژمون جدید پدیدار می شود. اما شرط مهم در این زمینه آن است که باید یک ناحیه بیرونی، خارج از سیستم جهانی وجود داشته باشد که بتوان آن را وارد سیستم و به پیرامون سیستم تبدیل کرد. بنابراین یک نقطه پایان فرجامین بر سیستم جهانی وجود دارد: وقتی در همه نواحی بیرونی رخنه شده باشد. در این نقطه مبارزه بر سر سود در کانون و شبه پیرامون را نمی توان با فتح نواحی جدید پیرامونی حل کرد. در چنین حالتی، سیستم جهانی درگیر دگرگونی فرجامین است. وضعیت حاصل از چنین شرایطی آمیزه ای از ریاضت، سرکوبگری و مداخله گری در اقتصادها بوده است.

پیامد سیاسی آن نیز آمیزه ای از سردرگمی، خشم و هراس در سطح جهانی است. یک سو جنبش محافظه کارانه تی پارتی و سوی دیگر جنبش ترقی خواهانه تسخیر وال استریت. یک سو ارتجاع سلفی گری، سوی دیگر، ترقی خواهی نهفته در جنبش بهار عربی. یک سو حرکت های پوپولیستی و سوی دیگر، جنبش های افقی شهری برای تسخیر میدان ها و خیابان ها.

اما تنها سیستم دچار آشفتگی نیست، همان طور که اشاره کردید در برابر جنبش تسخیر وال استریت، تی پارتی را داریم و در برابر بهار عربی نیز سلفی گری وجود دارد.

در شرایط آشفتگی سیستم موجود، مبارزه بر سر سیستم بدیل نیز پرآشوب است. در میان طرفداران نظم موجود به نظر والرشتاین که آنان را طرفداران روحیه داوس (محل برگزاری اجلاس مجمع اقتصاد جهانی) می خواند دو گروه اصلی قرار دارند. نخست آنان که طرفدار سرکوب خشن مبارزات ضدسیستمی اند و دوم آنان که می خواهند «همه چیز را چنان تغییر دهند که هیچ چیز تغییر نکند.» بر همین اساس، در به اصطلاح طرفداران روحیه پورتو آلگره (محل برگزاری مجمع اجتماعی جهانی) مخالفان سیستم موجود دو گرایش اصلی هست: نخست آنان که طرفدار ارتباط افقی، مخالف هرگونه هژمونی و تمرکز هستند و با نگرشی مبتنی بر موازنه عقلانی هدف های اجتماعی بر بروز بحران تمدنی تاکید دارند. در مقابل، گرایشی هم وجود دارد که نوعی سازماندهی عمودی را برای پیشبرد مبارزات ضدسیستمی ضروری می داند ضمن آنکه برای نواحی رشد نایافته جهان کماکان رشد اقتصادی را لازم می دانند.

به نظر والرشتاین رخداد بزرگی در افق پدیدار می شود: بحرانی ساختاری بسیار بزرگ تر از رکود بزرگ اخیر که تنها پیش درآمد دوره ای از دشواری ها و تحولات عمیق تر است. امانوئل والرشتاین می گوید طی سه یا چهار دهه آینده سرمایه داران جهانی با ازدحام بیش ازحد بازارهای جهانی مواجهند و تحت فشار سنگین همه جنبه های هزینه های اجتماعی و بوم شناختی انجام فعالیت اقتصادی، ممکن است به سادگی دریابند که تصمیم گیری های متعارف سرمایه گذاری شان امکان ناپذیر است.

هریک از این دو گروه، طبعا بدیل های متفاوتی را پیش رو می گذارند. والرشتاین به چه بدیلی می اندیشد؟
او تاکید می کند دو بدیل پیش رو داریم: نخست بدیلی نسبتا دموکراتیک تر و نسبتا عادلانه تر از وضع موجود و دوم بدیلی غیردموکراتیک و غیرعادلانه تر از سرمایه داری (مقایسه کنید با «سوسیالیسم یا بربریت» در نزد رزا لوکزامبورگ). اینکه در نهایت کدام بدیل بر دیگری چیره می شود نمی توان پیشاپیش تعیین کرد اما خوش بینی، شرط ضروری تاریخی برای بسیج انرژی های پرشور در جهانی است که با فرصت های به لحاظ ساختاری واگرا مواجه می شود. آنچه برای والرشتاین مشخص است پایان تاریخی سرمایه داری و نقشی است که در دوران بحران ساختاری کنشگران اجتماعی می توانند ایفا کنند. تحول در جهت بدیلی دموکراتیک و عادلانه، زمانی شدنی است که پشتیبانی کافی و توجه عموم به سمت اندیشیدن و استدلال برای طرح های بدیل گسیل شود.

سرانجام آنکه به نظر والرشتاین یک سیستم تاریخی هرقدر هم پویا باشد مانند همه سیستم ها در نهایت به مرزهای زوال خواهد رسید. در این نظریه، در فضای نومیدانه ای که سرمایه داران خود را در آن می یابند سرمایه داری به پایان می رسد. اما اینکه چه سیستمی جایگزین سرمایه داری می شود به مبارزاتی بستگی خواهد داشت که ظرف ۳۰ تا ۴۰سال آینده تمامی جهان را درمی نوردد.