نخستین نکتهای که دربارۀ این فلسفه باید ...
مارتن فرانسن؛ نخستین نکتهای که دربارۀ فلسفۀ تحلیلیِ تکنولوژی باید خاطرنشان کرد این است که در فلسفه، زیرشاخهای کموبیش یکپارچه و واحد با این عنوان وجود ندارد؛ زیرشاخهای که همانند فلسفۀ (تحلیلی) علم، اجماعی بر سر محوریترین مسائل آن وجود داشته باشد و از مجموعهای از آثار و نوشتههای کلیدی و اصیل برخوردار باشد. فلاسفۀ تحلیلی فقط در طی چهار دهۀ اخیر بهسوی تکنولوژی گرایش یافتهاند. بنابراین فلسفۀ تحلیلیِ تکنولوژی در بهترین حالت، رشتهای نوظهور بهشمار میرود و هنوز راه زیادی مانده است تا متقاعد شویم که این رشته میتواند در آینده به رشتهای کامل و قابل قیاس با فلسفۀ علم بدل شود. در چنین مسائلی، حوادث و پیشامدهایی که در بسط تاریخی مفاهیم رخ میدهند نقش برجستهای را بازی میکنند.
فلسفۀ تحلیلی در درجۀ اول، شیوهای است برای فلسفیدن و یا نگرشی است به این مسئله که فلسفۀ بامعنا دربارۀ چیست: چه نوع پرسشهایی ارزش پرسیدن دارند و چه پاسخهایی برای این پرسشها پذیرفتنی هستند. در نتیجه، این نوع فلسفه با روشْ تعریف میشود نه با موضوع. با وجود این، برخی پرسشها در فلسفه با جوهر فلسفۀ تحلیلی قرابت بیشتری دارند. (ویژگیهایی) که فلسفۀ تحلیلی را توصیف میکنند عبارتاند از: انزجار از دستگاهسازی و فرضیهبافی، بررسی جزئینگرانۀ مسائل کاملاً معیّن، تاکید بر ارایۀ تعاریف روشن از مفاهیمی که برای طرح یک پرسش و پاسخ به آن استفاده میشوند، تاکید بر زبان، مفهومسازی و صوریسازی، تصدیق کلی سنخیت واقعیتهای تجربی با مسائل مورد بحث، و احترام بسیار قائل شدن برای یافتههای علم تا اندازهای که گویی علم و فلسفه با یکدیگر درآمیختهاند و حتی در معنایی، پیوستار و زنجیرهای را شکل دادهاند.
با فرض چنین چشماندازی کلی، پرسشهایی که بر معرفت و نظریهها متمرکز بودند، بهطور سنتی در مرکز توجه فلسفۀ تحلیلی قرار داشتهاند و از دیدگاه فیلسوف تحلیلی، رشتۀ فلسفۀ علم، به طریق اولی، رشتهای شایسته برای پژوهش است، اگرچه رشتههایی چون متافیزیک و اخلاق هم، که نخستین فلاسفۀ تحلیلی با بدگمانی زیادی به آنها نظر میکردند، از دیدگاه تحلیلی مطالعه شدهاند. مروری کلی بر برخی مسائل محوری در فلسفۀ تحلیلیِ تکنولوژی قرابت این مسائل را با جوهر فلسفۀ تحلیلی نشان خواهند داد، مسائلی نظیر ویژگی معرفتِ تکنولوژیک، مطالعۀ طرح و کنش و جایگاه مصنوعات تکنیکی.
فلسفۀ تحلیلی برای مدتی طولانی از فلسفۀ تکنولوژی چشم پوشیده است. این چشمپوشی شاید تا اندازهای ناشی از فقدان تأمل بر روی ارتباط میان علم و تکنولوژی باشد؛ نگرشی که اغلب در قالب این ادعا ارایه میشود که تکنولوژی «صرفاً» علم کاربردی است. در واقع، پرسش از این ارتباط موضوع محوری مباحث اولیۀ فلاسفۀ تحلیلی تکنولوژی بوده است. در سال ۱۹۶۶، هنریک اسکولیموسکی در یکی از شمارههای ویژۀ مجلۀ تکنولوژی و فرهنگ خاطرنشان کرد که تکنولوژی کاملاً از علم متمایز است. علم خود را مشغول آنچه «هست» میکند، در حالی که تکنولوژی خود را مشغول آنچه «قرار است باشد» میکند.
چند سال بعد، هربرت سیمون در کتاب مشهور خود با عنوان علوم مصنوعات، تقریباً با چنین واژههایی بر این تمایز مهم تاکید کرد و خاطرنشان کرد که دانشمندان بر روی این مساله تمرکز دارند که چیزها چطور «هستند» اما مهندسان این دغدغه را دارند که چیزها «باید» چطور باشند. اگرچه مشکل است تصور کنیم که فلاسفۀ تحلیلی اولیه، بهویژه تجربهگرایان منطقی، در جهتگیریشان، از این تمایز غفلت کردهاند، تمایل آنها به در نظر گرفتن معرفت، در اصل، به منزلۀ نظامی از گزارهها، ممکن است به این اعتقاد منجر شود که در [مطالعات] تکنولوژی هیچ معرفتی مدعی نیست نقشی را ایفا میکند که در علم یافت نمیشود و از اینرو، با توجه به علایق فلاسفۀ تحلیلی، مطالعۀ تکنولوژی هیچ چالش نوینی و هیچ شگفتیای برای آنها بههمراه نداشته است.
افزون بر این باید خاطرنشان کرد که رابطۀ نزدیک فلاسفه و دانشمندان حول چندین مسالۀ بنیادین شکل گرفته بود؛ این مسائل عبارت بودند از: واقعیت اتمها، جایگاه علیت و احتمال، مسائل فضا و زمان، سرشت جهان کوانتومی. بحثهای شورانگیزی در انتهای قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم حول این مسائل در جریان بود. چنین صمیمیتی تا به آن روز میان همان فلاسفه و همان تکنسینها وجود نداشت و دنیای آنها بسیار از یکدیگر دور بود؛ به قول معروف: ناشناخته ناخوشایند است.
ماریو بانج در همان شمارۀ مجلۀ تکنولوژی و فرهنگ به زیرکی و با نگاهی عادلانه، افزون بر بیان تفاوتهای موجود میان علم و تکنولوژی، از این دیدگاه دفاع کرد که تکنولوژی علمِ کاربردی است. بانج این امر را تصدیق کرد که تکنولوژی دربارۀ کنش است اما کنشی که به شدت بهوسیلۀ نظریه پشتیبانی میشود. همین امر سبب متمایز شدن تکنولوژی از هنر و صنایع دستی شد و آن را معادل علم قرار داد.
بهعقیدۀ بانج، نظریهها در حیطۀ تکنولوژی به دو گونه تقسیم میشوند: نظریههای جوهری که شناختی دربارۀ ابژۀ کنش بهدست میدهند و نظریههای عملی که بر کنش بهخودی خود متمرکز هستند. بخش عمدهای از نظریههای جوهری تکنولوژی به کاربرد نظریههای علمی اختصاص دارد. در عوض نظریههای علمی مقدم بر نظریههای عملی نیستند و بهخودی خود در پژوهشهای کاربردی زاییده میشوند. اما همانطور که بانج ادعا میکند، از آنجاییکه در نظریههای عملیْ روشِ علم بهکار گرفته میشود، وابستگی نظریههای عملی به علم کاملاً مشهود است. روش علم شامل ویژگیهایی از این قرار است: مدلسازی و ایدهآلسازی، کاربرد مفاهیم نظری و انتزاع و تعدیل نظریهها از طریق بهکارگیری دادههای تجربی که در روند پیشگویی و بازپسگویی حاصل میشوند.
یان جاروی در نقدی که بر مقالۀ اسکولیموسکی در مجلۀ تکنولوژی و فرهنگ مینویسد، پرسشهای مهمی پیش روی فلسفۀ تحلیلی تکنولوژی قرار میدهد: جایگاه معرفتشناسانۀ گزارههای تکنولوژیک چیست و چطور میتوان میان گزارههای تکنولوژیک و گزارههای علمی مرزی قائل شد. این پرسشها بررسی جامعی را توصیه میکند دربارۀ صورتهای گوناگون شناخت که در هر عملی وجود دارد. تمایز میان «شناخت چیزی» -شناخت گزارهایِ سنتی- و «شناخت چگونگی» -شناخت غیرتدقیقی و یا شناختی که تدقیق آن غیرممکن است- را پیشتر یکی از مهمترین فلاسفۀ تحلیلی بریتانیاییِ اواسط قرن بیستم به نام گیلبرت رایل معرفی کرد. اما این تمایز در بررسی جایگاه معرفتشناسانۀ دعاوی تکنولوژیک بهکار گرفته نشد. این پرسش که آیا چنین تمایزی، در بحث مذکور ثمربخش است یا نه، همچنان بیپاسخ مانده است. از اینرو، بهظاهر پیشرفت چندانی از این جهت در فلسفه صورت نگرفته است. فلسفۀ علم نقطۀ عزیمت نخستین فیلسوفان تحلیلی تکنولوژی بهشمار میرود. درنتیجه، آنها تمایل دارند از کنش مهمی چون طراحی (البته نه مهمترین) که تکنولوژی را از علم جدا میسازد، چشمپوشی کنند. فهم درست این بخش از تکنولوژی مستلزم آشنایی کامل با عمل مهندسی است.
والتر وینسنتی مهندس هوا و فضا، در کتابش با عنوان مهندسان چه میدانند و چگونه، دستهبندی ششگانهای از دانش مهندسیِ طراحی ارایه کرد (البته دو عنصر سازنده و بنیادین عمل مهندسی، یعنی تولید و عملیات را کنار گذاشت). این دستهبندی عبارت است از: ۱) مفاهیم بنیادین طراحی که شامل اصول عملیاتی و پیکربندی معمول برخی دستگاههای خاص میشود؛ ۲) معیارها و مشخصات طراحی؛ ۳) ابزارهای نظری؛ ۴) دادههای کمی؛ ۵) ملاحظات عملی؛ و ۶) ابزارهای طراحی. بهنظر میرسد که مقولۀ سوم و چهارم شامل نظریههای تکنولوژیکی جوهری بانج میشوند. وینسنتی در خصوص چهار مقولۀ باقی مانده چنین اظهار کرد که آنها بهجای صورتهای توصیفی شناخت، صورتهای هنجاری شناخت را بازنمایی میکنند. در اینجا، کنش طراحی مُعرِف عنصر هنجارمندی است که در شناخت علمی مغفول مانده است.
حال به مفهوم بنیادینی چون «اصل عملیاتی» توجه کنید که منظور از آن شیوهای است که در آن کارکرد وسیله محقق میشود و یا بهطور مختصر بیان میکند که وسیله چطور کار میکند. بنابراین، این مفهوم مفهومی کاملاً توصیفی بهشمار میرود. البته در براهینی که مجموعهای از کنشها را به شخصی تجویز میکنند که هدفش با عملکرد چنین وسیلهای محقق میشود، این مفهوم از مفهومی توصیفی به مفهومی دستوری و یا هنجاری بدل میشود. چنین براهینی در فلسفۀ تحلیلی تحت عناوین استنتاج عملی، عقلانیت ابزاری و استدلال وسیله-هدف مطالعه میشوند. هنوز کارهای بسیاری باید بر روی روشهای دقیق پیوند کنش تکنولوژیک (که شامل کنش طراحی نیز میشود) با مفهومی از کنش صورت گیرد که در نتیجۀ مطالعه بر روی این رشتهها بهدست میآید.
این کار مستلزم دیدگاهی روشن درباره حدود و ثغور تکنولوژی است. اگر ما پیروِ جوزف پیت باشیم که در کتابش با عنوان تاملی بر تکنولوژی در سال ۱۹۹۹، تکنولوژی را بهطور کلی «انسانیت در مقام کار» تعریف کرد، آنگاه تشخیص کنش تکنولوژیک از کنش بهطور کلی، سخت میشود و مطالعه بر کنش تکنولوژیک باید تمام نظریههای توصیفی و هنجاری کنش که شامل نظریۀ عقلانیت ابزاری و بخش اعظمی از اقتصاد نظری میشود را در برگیرد. البته تلاشهایی در راستای دستیابی به چنین تلقی فراگیری از کنش انسانی در فلسفۀ تحلیلی صورت گرفته است، برای نمونه، در این زمینه میتوان به اثر تادئوس کوتاربینسکی تحت عنوان پراکسیولوژی (۱۹۵۵) اشاره کرد، اما دیدگاهی که از چنین کلیتی برخوردار باشد نمیتواند به نتایجی که از ژرفای کافی بهره میبرند دست یابد. بهطور کلی، یکی از چالشهای فلسفۀ تحلیلی، مشخص کردن تفاوتهای موجود میان صورتهای کنش و استدلالهای بنیادین این کنشها، به منظور مشخص کردن سه عمل برجسته تکنولوژی، سازماندهی و مدیریت، و اقتصاد بوده است.
جایگاه مصنوعات از دیگر دغدغههای محوری فلاسفۀ تحلیلی تکنولوژی است. فلسفۀ علم بر این امر تاکید داشت که انواع طبیعی که در علم با «آب» و «اتم» نمونهنمایی میشوند در بنیان علم قرار دارند. در تکنولوژی، مصنوعات نقشِ انواع طبیعی در علم را بازی میکنند، اما این انواع، بهویژه انواع کارکردی مانند «چاقو» و «هواپیما»، فاقد خاصیتی هستند که انواع طبیعی با برخورداری از آن، در علم اهمیت مییابند، یعنی خاصیت پشتیبانیِ قوانین طبیعی. هیچ قاعده و قانونی وجود ندارد که تمام چاقوها و تمام هواپیماها از آن تبعیت کنند. در واقع، مشخصۀ اصلیِ انواعِ کارکردی بهخودی خود نامشخص است: آیا چاقو هر چیزی است که برای بریدن استفاده میشود؟ آیا هر چیزی که با نیت بریدن بهکار گرفته میشود، چاقو است؟
بخش نخست پرسش، خرده شیشه و یا سنگهای تیز را تحت عنوان چاقو دستهبندی میکند؛ بخش دوم ما را متوجه گروهی از چاقوها میکند که طراحی نامناسبی دارند و یا چاقوهایی که هنوز در گروه چاقوها جای نگرفته و ناشناخته هستند. هیچیک از این گزینهها گیرایی ندارند. اما این مفهوم گسترده از انواع کارکردی، یگانه تصور یا مهمترین تصور از نوع در تکنولوژی نیست. میتوانیم بگوییم که هدف طراحی مهندسی به جای خلق چندین مصنوع جداگانه، خلق نوع یا گونه است. از آنجایی که این انواع در قالب پارامترهای فیزیکی و هندسی تعین مییابند، قرابت بیشتری با انواعِ طبیعی علم دارند، به این معنا که از نظامهای قانونمند تبعیت میکنند.
تضاد میان این دو شکل از انواع، بازتابدهندۀ مشکل کلیترِ رابطۀ میان ساختار و کارکرد در مصنوعات فنی است. ساختار و کارکرد متقابلاً یکدیگر را محدود میکنند اما این محدودیت جزئی است و از اینرو روشن نیست که آیا بهدست آوردن تلقیای کلی از این رابطه ممکن است یا خیر. مشکل دیگری نیز مرتبط با این مسئله وجود دارد، از این قرار که آیا به این شکل، تلقی یکپارچهای از مفهوم کارکرد ممکن است یا خیر. مفهوم [کارکرد] در فهم مصنوعات از نقش پررنگتر و بااهمیتتری برخوردار است. بهطور کلی، کارکرد مصنوعات در [هدفی خلاصه میشود] که برای آن ساخته شدهاند اما این پرسش همچنان بیپاسخ است که آیا این برایِ بودگی، نهایتاً بر پایۀ آن چیزی است که مصنوعات برای آن طراحی میشوند یا بر پایۀ آن چیزی است که برای آن بهکار گرفته میشوند. برخی از پژوهشگران به راین امر تاکید داشتند که توصیفی از مصنوعاتْ بسنده و کافی است که به جایگاه مصنوعات بهمنزلۀ ابژههای فیزیکی ملموس ارجاع داشته باشد و همزمان مبین نیتهای کاربران و طراحان آنها نیز باشد. پیتر کروز و آنتونی میجرس (۲۰۰۶) این دیدگاه را در قالب عبارت «سرشت دوگانۀ مصنوعات تکنیکی» بیان کرده بودند.
آنها بر این اعتقاد بودند که این دو بُعد، در مفهوم کارکرد مصنوعات با یکدیگر پیوند یافتهاند. کارکرد در زیستشناسی که در آن نیتمندی هیچ جایگاه و نقشی ندارد نیز مفهومی کلیدی بهشمار میرود. تا به اینجا هیچ تلقی کلیِ مورد قبولی از کارکرد ارایه نشد که مفهوم نیتمداری کارکرد مصنوعات و در عین حال مفهوم غیرنیتمند بودن کارکرد زیستشناختی در آن قابل استنباط باشد. در این مجال دیگر فرصت سخن گفتن از نقش کارکرد در حوزههای دیگری چون علوم اجتماعی نیست. مجموعه مقالاتی که آریو، کامینز و پرلمن در سال ۲۰۰۲ گردآوری و ویرایش کردهاند، درآمدی جدید بر این موضوع ارایه میکند.
شاید این معرفی از برخی موضوعات محوری فلاسفۀ تحلیلی تکنولوژی نشان دهد که آنها علاقهای به ابعاد اخلاقی و اجتماعی تکنولوژی ندارند؛ درست همانطور که در فلسفۀ تحلیلی علم، از ابعاد اخلاقی و اجتماعی علم تقریباً بهطور کامل غفلت و چشمپوشی میکنند. چنین نیست؛ اما اغلب فلاسفۀ تحلیلی تکنولوژی به جای اینکه علاقهمند به اخلاقشناسی فلسفی باشند، خود را با عمل مهندسی مشغول میسازند. اخلاق تحلیلی اصولاً صورتی از فرااخلاق است که از طریق قواعد استنتاجی که مختص انواع دیگری از گزارهها است، به بحث دربارۀ ویژگی احکام اخلاقی و گزارههای اخلاقی میپردازد. هنوز مشخص نیست که آیا تکنولوژی چالشهایی را بر فرااخلاق وارد آورده است یا خیر و یا حداقل در گذشته، چنین چیزی در فلسفۀ کنش و یا نظریۀ عقلانیت رخ داده است یا خیر.
اما در عوض فلاسفۀ تحلیلی تکنولوژی از این جُرم مشترک احساس گناه میکنند که هر صورتی از تأمل فلسفی بر روی تکنولوژی باید به مسائل و مشکلات اجتماعی و اخلاقیِ منتج از تکنولوژی بپردازد. روشی که آنها به این مسائل و مشکلات میپردازند بازتابدهندۀ جهتگیری کلی فلسفۀ تحلیلی است. به همان اندازه که تحلیل مفهومی نزد فلاسفۀ تحلیلی از محوریت برخوردار است، تشریح مفاهیم کلیدی چون مسئولیت نیز اهمیت دارد. همچنین به همان اندازه که آنها بر روی لحاظ کردن واقعیات تجربی تاکید میکنند، اعتقاد دارند که آشنایی کامل با شیوۀ سازماندهی طراحی مهندسی و شیوۀ اجرا و بهکارگیری مصنوعات تکنیکی در فهم شیوهای که در آن، مسائل اخلاقی با تکنولوژی پیوند مییابند از نقشی حیاتی برخوردارند؛ این فهم باید مقدم بر هر طرحی باشد که چنین مسائلی را پیشبینی میکنند. در مواجهه با دعاوی فراگیری که از معنای تکنولوژی در فرهنگ انسانی بحث میکنند و شیوههای خوب یا بد شکلدهی تکنولوژی به زندگی انسان را برمیشمرند، بحثهایی که اغلب در فلسفۀ سنتی تکنولوژی پیدا میشود، فلاسفۀ تحلیلی تکنولوژی، پیش از طرح چنان گزارههایی و بحث از آنها، بر ضرورت تحلیل و واکاوی دقیقتر مفاهیمی چون انسان، نوع بشر، فرهنگ، اندیشه، آزادی و نظایر آن تاکید میکنند.