هارولد کونتز، مدیریت را مهمترین
زمینه فعالیتی انسان میداند و بر این باور است که وظیفه اصلی مدیران در همه سطوح
و همه نهادهای اجتماعی، این است که محیطی را طراحی، ایجاد و نگهداری کنند که اعضای
سازمان بتوانند با فعالیت و همکاری گروهی در آن، به هدفهای معین خود دست یابند.
سازمان، یک سیستم اجتماعی همگانی است که برای ماندگاری نیازمند آرامش همه جانبه
تمامی اعضاست. بعضی بر این باورند که خود کارکنان قادرند وظایف مدیریت را نیز انجام
دهند و به واحد مدیریت جدا و مستقل نیاز ندارند؛ ولی هنوز مورخان و جامعه شناسان،
نهادی را نیافتهاند که بدون داشتن سلسله مراتب اداری پایدار مانده باشد. بهعلاوه
بسیاری از صاحبنظران موفقیت و شکست نهادها را ناشی از تفاوت در چگونگی مدیریت میدانند.
به باور پیتر دراکر: عضو اصلی و حیاتبخش هر سازمان، مدیریت آن
است. حال این پرسش مطرح میشود که مدیران چگونه باید این آرامش را در سازمان
نهادینه سازند؟ و یا مدیریت آرام چگونه تعبیر میشود؟ مدیریت آرام در رابطه با اندیشهای
است که ریشه در تجربه دارد. هدایت و رهبری، از مبانی مهم سازمان است که اهمیت آن
به دلیل قانونی بودن کار است؛ بدین مفهوم که اینان مفاهیمی هستند که بخش اساسی از
سازمان و مدیریت را تشکیل داده، مورد احترام همگاناند. در واقع میان تمام مدیریتها،
مدیریت آرام بهترین است.
آرامش در تمام امور زندگی برای همه مهم و مفید است. سازمانها
نیز به عنوان نهادهای اجتماعی مؤثر درجامعه، از این قاعده مستثنی نیستند. به بیان
دیگر، زندگی سازمانی که بخش عمدهای از زندگی انسانهای امروزی را تشکیل میدهد، به
دلیل ماهیت اجتماعی آن، نیازمند آرامش بیشتری است. مدیران سازمان در فعالیتها و
فرآیندهای روزمره سازمان، میتوانند از آرامش استفادههای زیادی ببرند. خیلی از
مدیران افسوس قضاوتهای عجولانه و رفتارهای کنترل نشده خود را میخورند. آرامش در
انجام کارها و در برخورد با منابع انسانی، کمک بزرگی به مدیران و مجموعه سازمان
خواهد کرد. حتی در برآوردن خیلی از خواستهها به مدیران توصیه شده است با کمی صبر
و حفظ آرامش، خواسته خود را برآورده سازند و فوری خواستهای را برآورده نکنند.
آرامش در پاسخگویی کلامی و صبر و تأمل در خیلی از تصمیمگیریها،
اثرات مفید و مؤثری خواهد داشت. صبر و آرامش مدیران در رفع مشکلات سازمان تعیینکننده
است. آرامش مدیران، فرصت رفتارهای سنجیده و پخته را به آنها داده، شخصیت کاملی
از آنها را در محیط سازمانی معرفی میکند. بههر حال منابع انسانی در سازمان،
درفرآیندهای روزمره با مسائلی روبهرو میشوند که مطابق میل آنها نیست و سعی میکنند
آنها را برطرف سازند. نکته مهم در این است که انسان باید با بردباری و بزرگمنشی،
مشکلات و گرفتاریهای زندگی را پشت سر بگذارد و به دور از ناآرامی و بیتابی و با
پایداری با آنها برخورد کند.
مبانی و راهکارهای مدیریت آرام
برای ایجاد آرامش در سازمان، نیازمند مدیریت آرام و بهرهگیری از اصول آن هستیم. هنری مینتزبرگ این چهار راهکار اساسی را برای مدیریت آرام مطرح میسازد:
1- الهام دهی:
مدیران آرام، به افراد خود اختیار نمیدهند، زیرا اختیار داشتن
امری مسلم است، آنها به افراد خود الهام میبخشند. آنها شرایطی را به وجود میآورند
که باعث پروراندن صداقت و بروز تواناییهای آنان باشد. مدیران آرام اتحاد فرهنگی
بین افراد خود را تقویت میکنند، البته نه به صورتی که به آنها به عنوان منابع
انسانی مجزا نگریسته شود (واژه منابع انسانی ناراحت کنندهترین واژهای است که تا
کنون در مسئله مدیریت، دستکم تا زمان پیدایش واژه سرمایه انسانی، به وجود آمده و
پدیدار شده است) بلکه آنها همگی اعضای محترم یک جامعه همبسته و منسجم هستند.
2- اهمیت دادن:
مدیران آرام، سازمان خود را دوست دارند. آنها مشکلات را
همانند جراحان جدا نمیکنند که دور بیندازند، بلکه وقت بیشتری را صرف جلوگیری از
بروز آنها میکنند و مدیران هشیار به خوبی میدانند که چه زمانی و چگونه با
مشکلات برخورد کنند. به عبارتی این بیشتر شبیه داروهای هومیوپاتی است؛ تجویز کم دارو
برای تحریک سیستم بدن برای درمان خود و یا اینکه درست مانند بهترین نوع مراقبت است،
مراقبتی تدریجی که به تنهایی به درمان میانجامد.
3- القا کردن
:
مدیریت آرام، در رابطه با القاست، تغییری که آرام آرام و
پیوسته و عمیق از ریشه رسوخ میکند و همه، بهجای پذیرش اجباری این تغییرات، این
مسئولیت را میپذیرند که تغییراتی جدی را به انجام برسانند. این بدان معنا نیست که
باید همه چیز را تغییر دهیم که در واقع همان هرج و مرج است، بلکه بدان معنا است که
تنها چیزهایی را که نیاز به تغییر و تحول دارند باید تغییر داد در حالی که اکثر
چیزها را باید ثابت نگه داشت و به همان صورت حفظ کرد. این را میتوان اگر مایل
باشید بهبود مستمر طبیعی نامگذاری کنیم.
4- آغازگری:
تازمانی که یک مدیریت جنجالی و ناشایست در سر کار قرار دارد،
تنها میتواند تمام استراتژی ویژه و مورد نظر خود را فریاد کند ولی آنها هرگز کارآمد
و ثمربخش نخواهد بود و فقط فرهنگ پر هیاهوی تبعیت را بهوجود میآورد.
مدیریت آرام، نوشیدن و استراحت کردن در کلاس بالا نیست؛ وقت آن
است که آستینها را بالا زده و اتفاقاتی که در جریان است مشاهده شود. مدیریت آن نیست
که مانند چتری بر روی سازمان فرود آید. مدیریت باید از پایین به سمت بالا به حرکت
در آید و هرگز پایه و اساس خود را فراموش نکند.